مُثُل افلاطونی
مُثُل جمع مِثال و مثال یک شیء عبارت است از الگو ، نمونه و عکس آن شیء. در اصطلاح فلسفه مُثُل عبارتند از موجودات عقلی کلّی که در عالم عقل وجود دارند و کار خلق و تدبیر موجودات مادّی را بر عهده دارند و موجودات مادّی در حقیقت، سایه و ظِلّ آن موجودات عقلانی (مُثُل) محسوب می¬شوند.
“قطب الدین شیرازی” در شرح حکمه الاشراق میگوید: مُثُل را مُثُل گویند به خاطر این¬که آن موجودات عقلی نسبت به ما خفاء دارند و این افراد مادّی برای ما ملموس هستند. لذا میگوئیم آن عقول، عکس این موجودات مادّی هستند امّا به لحاظ واقع این افراد عکس آن حقایق عقلی هستند.
تاریخچۀ مُثُل
“افلاطون” (فیلسوف یونانی) به تبع از استاد خود “سقراط”، قائل به نظریه مُثُل بود. او معتقد بود برای هر نوع مادّی یک ربّ النوع (مثال) وجود دارد که بالفعل تمامی کمالات آن نوع را داراست و کار خلق و تدبیر افراد آن نوع از ناحیه رب النوع است. مثلاً در مورد نوع انسان یک حقیقت عقلانی مخصوص به انسان وجود دارد که کار خلق و تدبیر افراد انسان بر عهده اوست. “افلاطون” در تبیین نظریۀ خود به مثال معروف غار اشاره کرده و میگوید: غار شیبداری را در نظر بگیرید که ته آن غار سنگ صاف و صیقلی وجود دارد و افرادی رو به آن سنگ نشستهاند. در بیرون از غار نیز آتشی روشن کردهاند. در چنین شرایطی اگر موجوداتی از مقابل دهانۀ غار عبور کنند، عکس آن¬ها بر روی سنگ صیقلی نمایان خواهد بود و افراد درون غار که از بیرون اطلاعی ندارند گمان میکنند که آن عکسها موجودات حقیقیاند در حالی¬که آن¬ها جز سایه و عکس چیزی نیستند و موجودات حقیقی در بیرون از غار هستند.
در میان فلاسفه اسلامی نیز “شهاب الدین سهروردی” (شیخ اشراق) نظریه مُثُل را پذیرفته است. تعبیراتی که شیخ اشراق برای مثل به کار برده عبارتند از: انوار قاهرۀ عرضیۀ، ربّ النوع، اصحاب اصنام و ارباب طِلِسمات. در مقابلِ فلاسفه اشراقی، فلاسفه مشاء منکر مثل افلاطونی هستند، این حکماء کار تدبیر افراد مادّی را به عقل فعّال که آخرین عقل در سلسله عقول طولی عالم است، نسبت میدهند.
اختصاص مثل به انواع جوهری
آیا مُثُل مخصوص به انواع جوهری است یا برای اعراض آن¬ها نیز ربّ النوع وجود دارد. مثلاً چنان-که برای افراد عطر، ربّ النوع مخصوص به آن داریم آیا برای خوش¬بوئی آن نیز یک ربّ النوع دیگری وجود دارد؟
در عبارتهای “افلاطون” به گونهای صحبت شده که گویا هر موجودی از جمله اعراض، مُثُل مخصوص به خود دارد. اما شیخ اشراق، مثل را مخصوص به انواع جوهری دانسته و میگوید: ربّ النوع افراد متکفّل تمامی اعراض آن نوع نیز است. زیرا این عرض وراء فرد مادّی نیست، بنابراین وقتی عطر وجود دارد خوش¬بوئی آن نیز قهراً وجود خواهد داشت و نیازی به ربّ النوع جداگانه ندارد.
معنای کلّیت مُثُل
مراد از کلیت مثل آن نیست که قابل صدق بر کثیرین (کلی مفهومی) باشد، بلکه مراد از کلی سعه وجودی است که شامل تمامی افراد نوع خود است.
تکافوء مُثُل در عین شدت و ضعف
نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که بی مُثُل هیچ¬گونه رابطۀ علّی و معلولی نیست و به اصطلاح، مُثُل در سلسله عقول عرضی نظام عالم قرار دارند. البته شدت و ضعف نسبت به یکدیگر دارند و کمالات یک ربّ النوع بیشتر از دیگری است و دلیل آن این است که انواع مادّی موجود دارای شدت و ضعف هستند. و به هر اندازه که وجود مادّی افراد یک نوع قویتر باشد، ربّ النوع آن قویتر خواهد بود. بنابراین تکافوء مُثُل به معنی نبودِ رابطه علّی و معلولی میان آن¬هاست.
ادّلۀ مُثُل
شیخ اشراق که طرف¬دار نظریۀ مُثُل است چندین دلیل برای اثبات آن میآورد که بعدها توسط حکمای دیگر مورد رد و قبول قرار گرفت. یکی از مهمترین دلیلهای سهروردی، قاعده امکان اشرف است؛ که حاصل آن چنین است: اگر موجود ممکنی که به لحاظ رتبه وجودی اخسّ و پایینتر از موجود ممکن دیگری از نوع خود است، موجودیت پیدا کند قطعاً آن موجود اشرف قبل از آن وجود یافته است و بدون شک مثلا انسان مجردی که بالفعل تمامی کمالات انسانی را داراست از انسان مادّی که نسبت به بسیاری از کمالات بالقوه است، شرافت دارد؛ پس وجود انسان مادّی، کاشف از وجود انسان مثالی عقلی میباشد.
جایگاه نظریه مُثُل در فرهنگ جامعه
نظریه مُثُل در ادبیات و فرهنگ جامعه نیز بازتاب داشته است. اشعاری مانند «صورتی در زیر دارد آن¬چه بالاستی». البته در فرهنگ و ادبیات معاصر اثری از این نظریه دیده نمیشود و این یکی از مصادیق تأثیر فرهنگ و فلسفۀ مغرب زمین میباشد. چه این¬که فلسفه غرب بعد از رنسانس بیشتر به تحلیل پدیدههای محسوس و روبنائی عالم توجه کرده و از تحلیل پدیدههای غیر محسوس و زیر بنائی (غیب) روی گردان شده است.
جایگاه نظریه مُثُل در متون دینی
برای نظریه مثل ردّپایی نیز در متون دینی دیده میشود به عنوان مثال احادیثی مانند حدیث ذیل را میتوان اشاره به این نظریه دانست.
امام صادق (ع)میفرماید:
«خروسی برای خداوند است که دو پای او در زمین است و سر آن زیر عرش قرار دارد یکی از بالهای آن در طرف مشرق قرار دارد و بال دیگر آن در مغرب، آن خروس میگوید: پاک و منزه است پروردگار قدّوس، و زمانی که آن خروس این ذکر را میگوید تمامی خروسها صیحه میزنند و او را اجابت میکنند؛ پس هر کدام از شما که صدای خروسی را میشنوید بگوئید: پاک و منزه است پروردگار قدّوس».
منابع:
۱) سهروردی، شهاب الدین یحیی (شیخ اشراق)؛ مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هانری کرن و دیگران، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ سوم، ۱۳۸۰، ج ۲، ص ۱۵۴.
۲) شیرازی، صدرالدین محمد (ملاصدرا)؛ الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۱۹ ه. چاپ پنجم، ج۲، ص ۴۶.
۳) قطب الدین شیرازی، محمودبن مسعود؛ شرح حکمه الاشراق سهروردی، به اهتمام عبدالله نورانی، مهدی محقق، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۳،چاپ اول، ص ۲۴۵.
۴) شیخ صدوق؛ من لا یحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۳، ج۱، ص۴۸۳.