عشق راستين
نياز ضروري عصر حاضر
سخنان سان ميانگ مون
كانون خانواده براي اتحاد و صلح جهاني
فهرست مطالب
اتحاد دنيا و اتحاد دو كرة شمالي و جنوبي از طريق عشق راستين
هستي زادگاه و سرزمين پدري من است.
هر كسي خواهان عشق راستين است!
مسير آمريكا و بشريت در آخر زمان
مراحل زندگي شاهزادهها و شاهدختهاي خدا

اتحاد دنيا و اتحاد دو كرة شمالي و جنوبي از طريق عشق راستين
مهمانان گرامي، عزيزاني كه آرزوي پر حرارتشان اتحاد شمال و جنوب است، خانمها و آقايان.
هزارة نوين كه چندي است آغاز گرديده است، يك دورة زماني براي پاكسازي دستهبنديها و درگيريهاي قرن گذشته، و آشكارسازي ايدهآل يك خانوادة موزون و متحد جهاني است. مايل هستم كه سخنان خود را با سپاس از شما به خاطر شركت در مراسم هشتادمين سالگرد تولدم آغاز كنم. بالاتر از همه چيز، مايل هستم كه تمامي شكوه و افتخار دريافتي را به خدا پيشكش كنم، چون او بود كه تا به اين روز از من مواظبت نمود.
همانطور كه به گذشته مينگرم، به خاطر ميآورم كه زندگي من هرگز آسان نبود. زندگي من با رنج تاريخي مردم ما و سختيهاي بيشماري كه آنها تحت تسلط قدرتهاي بزرگ تحمل كردند، درهم بافته شده بود.
من، در سن شانزده سالگي، از طريق دعا با خواست خدا ارتباط برقرار كردم، و پس از آن در تمامي دوران زندگي تمامي روح و انرژي خود را براي انجام خواست خدا فدا كردم. من به اين فهم دست پيدا كردم كه دليل بنيادي و اساسي افسردگي و اندوه بشر، بحراني شدن رابطة خدا و انسان بواسطة سقوط بود. بشريت بسبب سقوط به حوزة ناداني روحي نزول كرد. در تلاش براي حل مشكلات بنيادي كه اين جهل روحي در ميان جوامع بشري و هستي بوجود آورده بود، من در بيش از ده هزار سخنراني عمومي در نقاط مختلف جهاني سعي در ارائة يك ديدگاه راستين بشري، يك ديدگاه راستين جهاني و يك ديدگاه راستين تاريخي متمركز بر خدائيزم (خداگرائي) داشتهام.
اين سخنرانيها به بيش از دوازده زبان دنيا ترجمه و در سيصد جلد چاپ شده است. محتويات اين سخنرانيها نتيجة يك دوره مطالعات مستمر و فراگير مدارك و اسناد تاريخي نيست و استنتاج من، نتيجة تحقيقات دانش پژوهانه نيست. برعكس، من از طريق ارتباطات با هر دو دنياي مرئي و نامرئي به پاسخ سؤالات اساسي و بنيادي (بشر) دست يافتهام.
مسئلة اتحاد شبه جزيرة كره، آرزو و ميل جدي مردم ما و حركت و تلاش پاياني براي به نتيجه رسيدن جنگ سرد جهاني است. بهمين خاطر امروز، با عرض قدرداني بخاطر گردهمائي پرمعناي شما، مايلم در بارة موضوع “شكل گيري اتحاد شمال-جنوب كره و اتحاد دنيا از طريق عشق راستين” با شما صحبت نموده و پاسخ اساسي به چگونگي شكلگيري اتحاد را ارائه دهم.
اتحاد كشور ما، فقط يك اتحاد قلمرو ملي نبوده كه درگير مسائلي وراي آن است. اين (اتحاد) با اتحاد روح و جسم بشر، كه بسبب سقوط از هم جدا شده و رو در روي هم قرار گرفتهاند، آغاز ميشود و اين خود الگوئي براي اتحاد دنياي به دو قسمت تقسيم شده، است. به همين خاطر، اين مسئله ميبايست از ديدگاه مشيت الهي براي نجات و رستگاري بشر درك و دريافت شود. بعبارت ديگر، اين مشكل ميبايست در سطح مشيت الهي حل و فصل گردد.
هدف نهائي شيطان در پس درگيري تاريخي بين خوبي و بدي، از زمان آغاز آن، كه بخاطر سقوط اولين اجداد بشري شكل گرفت، چيست؟ شيطان چشم خود را بطور دقيق به خدا دوخته است. خدا ابدي، تغييرناپذير، مطلق و يگانه بوده و استاندارد ايدهآلي را كه او از آغاز آفرينش در نظر داشته نيز ميبايست داراي همين كيفيتها باشد.
اگر قرار باشد كه بطور مستقيم از خدا در اين مورد بپرسيم، فكر ميكنم مسائلي را كه مطرح كردم تأئيد خواهد كرد. خدا چه پاسخي خواهد داشت اگر شيطان بپرسد، كه “خدايا، وقتي كه در آغاز مرا بعنوان بزرگ فرشته آفريدي، آيا متمركز بر عشقي موقت نسبت به من عمل كردي، يا عشقي ابدي؟”
فكر ميكنم كه خدا خواهد گفت كه بواسطه عشقي ابدي او را بعنوان بزرگ فرشته آفريده است. اگر ميگفت كه عشق او موقت بود، اين جواب، او را خدائي محدود ميساخت. اگر او نتواند استاندارد ابدي عشق خود را نسبت به شيطان حفظ نمايد، سرانجام زماني فراخواهد رسيد كه ديگر در برابر شيطان توانائي بكارگيري اختيارات خود را بعنوان خدا، نخواهد داشت. بنابراين، مهم نيست كه تا چه اندازه شيطان با خدا مخالفت ميكند، او چارهاي جز تأسيس پايه براي عشق ورزيدن به شيطان نخواهد داشت.
شيطان ميگويد: “من بواسطة سقوط يك ولگرد پليد شدم، ولي تو و مردم خوب نميتوانيد متد و روش مشابه مرا مورد استفاده قرار دهيد، اينطور نيست؟ ممكن است كه من از جنگيدن لذت ببرم، ولي قرار نيست كه تو از جنگيدن لذت ببري. تو حتي بايد وزش باد را تحمل كني، اينطور نيست؟” بهمين دليل، فلسفة خدا از نوع فلسفة عدم-مقاومت است. چرا اينطور است؟ چون تا زمان آشكارسازي دنياي ايدهآل بهشتي بر روي زمين، صرفنظر از تمامي اوضاع و احوال، خدا بايد به بزرگ فرشتة مبدل شده به شيطان عشق بورزد.
مهم نيست كه شيطان چقدر براي خدا مشكل ميآفريند، خدا نميتواند او را مجازات كرده يا از بين ببرد. صرفنظر از تمامي چيزهائي كه باعث بوجود آمدن شيطان شدند، خدا بايد پايهاي براي عشق به شيطان تأسيس كند. مشكل اين است كه او تنها زماني ميتواند پيروزي كامل را تجربه نمايد كه شيطان اعتراف كند: “اوه، خدا، واقعاً خدا است! من تسليم تو هستم.”
به همين خاطر، خدا در موقعيتي قرار دارد كه در آن توسط شيطان به بند كشيده شدهاست. از آنجائيكه براي خدا راه اصل مشيت الهي براي بازسازي اين است كه شيطان را با عشق ورزيدن به او به زانو درآورد، ما در مقام فرزندان او ميبايست در يك چنين راه و مسيري گام برداريم.
مهم نيست كه اگر فردي در گوشه و كنار دنيا مورد رنج و آزار قرار گرفتهاست و بعنوان يك دشمن در سطح جهاني قلمداد ميشود، او بايد شرط و پايهاي براي عشق ورزيدن به مخالفانش تأسيس كند. از اين ديدگاه حقيقت شگفتانگيزي در اين كلام خدا نهفته است: “دشمن خود را دوست بدار.” در واقع اين يكي از نبردهاي استراتژيكي خدا است.
اين كلمات ساده بنظر ميرسند، اما كسي آن درك نكرد، اگر چه اين كلمات خط مرزي بين پيروزي و شكست را در نبرد بين خدا و شيطان را رسم كردند.
اگر قرار بود كه خدا فلسفه و عقيدهاي اختيار كند كه با آن به شيطان بعنوان دشمن نظر دوخته و در پي انتقام جوئي بدنبال او روان شود، هرگز قادر نخواهد بود كه بر قلة پيروزي بايستد. بهمين دليل او استراتژي عشق را بدوش كشيده و گفته است كه “دشمن خود را دوست بدار.” عبارت “دشمن خود را دوست بدار” همچنين حد اعلي تدريسات و تعاليم عيسي نيز ميباشد.
جالب توجه اين است كه عيسي، تنها فرزند خدا، در برابر شيطان ايستاده و براي او دعا ميكند، عليرغم اين حقيقت كه شيطان سعي در كشتن او دارد. اگر عيسي در آخرين لحظات بر روي صليب، نسبت به دشمن خود كوچكترين احساس نفرت و كينهاي در قلبش ميداشت، مشيت الهي بطور كامل واژگون شده و نابود ميشد. چون عيسي با قلبي مملو از عشق به دشمنانش و مملو از دعا براي بركت گرفتن آنها، بر مرگ غالب آمد، شيطان در آن لحظه تسليم گرديد.
اين نقطهاي است كه صلاحيت فرزند ابدي خدا بودن از آن سرچشمه ميگيرد. حتي شيطان اين صلاحيت را تشخيص داده، آن را برسميت ميشناسد. شما نيز قادر خواهيد بود كه در برابر شيطان ايستاده و به او بگوئيد، “هي شيطان، آيا در فرزند خدا بودن من ترديد داري؟” و شيطان پاسخ خواهد داد: “نه، براستي تو فرزند خدائي.” ما ميبايست خود را بگونهاي هدايت كنيم كه اگر به شيطان گفتيم: “اگر مردمي مثل من حوزه متقابل خدا را از سطح فردي تا سطح خانواده، طايفه، جامعه، ملت و دنيا گسترش دهند، آيا براي تو مشكلي نيست؟ پاسخ شيطان اين باشد: “اين اصل است، بهمين خاطر نميتوانم مخالفت كنم.”
خدا تحت چنين شرطها و پايهها و با حوزه فرهنگي مسيحي، بعنوان فرهنگ مركزي، مشيت خود را دنبال نموده است. چه ما خود را در راه فداكاري و شهادت، در مقام شهيد يافته، چه در عمق نبرد خونين، ميبايست نهضت عشق به خدا و عشق به حتي دشمن خود را به پيش ببريم. ما ميبايست پرچم اين جنبش را در خانوادههايمان، در جوامعمان و در ملتهايمان به احتزاز در آوريم.
امپراطوري روم مسيحيت را بسختي مورد رنج و آزار قرار داد، اما در برابر عشقي كه مسيحيت از آن براي دوست داشتن كشور دشمن استفاده نمود، وادار به تسليم شد، و اين چگونگي جهاني شدن مذهب مسيحيت است. نقطه آغاز براي راه بهشت در درون كشوري بود كه دشمن او محسوب ميشد. تا به اين زمان مسيحيت به دوست داشتن دشمنان شخصي خود ميانديشيدهاند، ولي اين درست و كافي نيست. ما ميبايست به كشوري كه دشمن ما است عشق بورزيم، حتي دنياي دشمن را نيز بايستي دوست بداريم.
نقطة آغاز براي راه بهشت در درون كشوري بود كه دشمن ما محسوب ميشد. تا زمانيكه نتوانيم پاية سنت عشق راستين را بوجود آورده و بر اين پايه مستقر شويم، قادر نخواهيم بود كه پادشاهي بهشتي را بر روي زمين تأسيس كنيم. اگر اينگونه، اين سنت عشق راستين تأسيس شود، هرگز نميتواند فلسفه يا ايدئولوژي بزرگتر و باشكوهتري نسبت به آن وجود داشته باشد.
زمانيكه كشور كره تحت تسلط امپراطوري ژاپن بود، چهار كشور مشيت شده -كره، ژاپن، آلمان و امريكا- دشمن يكديگر بودند. با توجه به شرايط آن زمان، ژاپنيها و كرهايها دشمن يكديگر بودند، ژاپنيها و آمريكائيها هم دشمن يكديگر بودند، آمريكائيها و آلمانيها نيز دشمن يكديگر بودند. با اينهمه، من راه عشق راستين بهشتي را پيش گرفته و ژاپنيها، آلمانيها را به آمريكا، كشور دشمن آنها، كشانده و به آنها گفتم كه آمريكا در مسير تباهي و نابودي در حال سقوط است و براي احياي دوبارة آن كمك آنها ضروري است.
من براي ژاپنيها و آلمانيها تأكيد كردم كه آنها قادر نخواهند بود تا يك انديشة نوين مستعد در هدايت بشر بسوي دنياي نوين مورد نظر خدا را تأسيس كنند، اگر نتوانند شرط عشق ورزيدن به دشمن گذشتة خود، آمريكا، را با عشقي بيشتر از عشق به سرزمين پدري خود بنا نهند. من اين سنت عشق راستين را بنا نهاده و يك شروع نوين را پايه گذاري نمودم.
تا زمانيكه مردم پايه و شرطي تأسيس نكنند كه براساس آن بتوانند كشورهاي دشمن خود را دوست بدارند، پادشاهي بهشتي نميتواند بر روي زمين تحقق يابد. تنها در عمق عشق راستين الهي است كه چنين سنت تاريخي ميتواند بنا نهاده شود.
وقتيكه از جانب دولت فدرال آمريكا تحقير شده و با بي عدالتي به دادگاه كشانده شدم، درواقع من با تأسيس روزنامة واشنگتن تايمز و يك ايستگاه خبررساني، و با كار و تلاش سرسختانهتر براي دادن زندگي به آمريكا به آنها پاسخ دادم.
اخيراً، براي همكاري با چين، سعي در گردهم آوردن برنامهريزان سوقالجيشي برجسته از سراسر دنيا بودهام. اين يك مثال از چگونگي كار تمامي سازمانها و فدراسيونهائي است كه تأسيس كردهام، اينكه تمامي آنها آماده براي همكاري و خدمت به هر نوع تلاش بهشتي متضمن عشق راستين هستند. در آينده، حتي آنهائيكه داراي استعداد مافوق و برتر هستند، اگر در توشة خود اثري تكميل شده از عشق نداشته باشند خود را در بند ديگران خواهند ديد.
براي همه ضروري است كه اين نكته را به خاطر بسپارند. من در زمان حكومت امپراطوري ژاپن (در كره) وارد نهضت مقاومت ضد-ژاپني شده بودم، از اين نقطه نظر، مردم ژاپن دشمنان من بودند. اين نكته بطور عمومي براي تمامي كرهايها و بطور فردي براي خود من صادق بود، اما بدنبال شكست ژاپن در جنگ دوم جهاني، من به اين كشور عشق ورزيدم.
بعد از جنگ، ميتوانستم به اداره پليس رفته و در مورد كسي كه مرا بخاطر فعاليتهاي مخفيانه و زير زميني استقلال طلبيام توقيف و محبوس كرده و بطور جدي مورد شكنجه قرار داده بود، گزارش دهم. اگر به اين كار دست ميزدم، تمامي آنها اعدام شده بودند. اما وقتيكه با يك پليس ژاپني روبرو شدم كه براي نجات زندگي خود در حال فرار بود، در بستهبندي لوازمش و فرار شبانه به محلي امن به او كمك كردم.
آيا ميدانيد كه چرا تعداد بسيار زيادي از جوانان ژاپني زندگي ابدي خود را بخطر انداخته و وفادارانه با من پيمان ميبندند؟ چون اصل علت و معلول وجود دارد، و اين اصل به آنها ميگويد تا چيزي را كه دريافت كردهاند، بازگردانند.
چون من با توجه به قلب خدا و با رفتن به وراي مرزهاي ملي، بذرهاي عشق راستين را در جهان كاشتم. چون من پايهاي قلبي را بنا نهادم كه مردم را بسوي يك زندگي با عشق به كشورهاي دشمن هدايت ميكند. به همين سبب، امروز ژاپن زنداني و در بند من است. ژاپن، بدون اينكه متوجه شود، در حال پاسخ به فراخواني بهشتي خود ميباشد.
تحت تسلط حاكمان ژاپني، من به اندازه كافي دليل داشتم تا در خود حتي نسبت به امپراطور ژاپن رنجش انبار كنم. ولي او پيش از اين شكست خورده بود و خدا به كسي كه شسكت خورده است ضربه نميزند. درواقع، خدا و دنياي روح به كسانيكه به گناه خود پي برده و عذرخواهي كنند، لطف و رحمت نشان ميدهد. چون اين راه بهشتي است، كسي كه شمشير كشيده و به فرد مغلوب ضربه ميزند، در آينده بازماندگانش را در تباهي و فلاكت خواهد داد.
ايالات متحده نيز كشوري است كه مرا دشمن خود قلمداد ميكند. اما من خانوادة خود را پشت سر گذاشته و نظر خود را از سرزمين پدريام، كره، منحرف كردم تا براي اين كشور (آمريكا) رستگاري و نجات را به ارمغان آورم. من تمامي متعلقات خود را بدور ريختم تا دنياي تحت تسلط شيطان را نجات دهم.
به دشمني و عداوت سمت و جهت گرفته شده از جانب كليساها و فرقههاي شرعي و قانوني بر عليه كانون خانواده (نهضت هماهنگ) بيانديشيد. ممكن است كه گفته شود كه دشمن هستيم، اما نبايستي بعنوان دشمن با يكديگر بجنگيم، بلكه متمركر بر عشق بسوي هم بازآئيم. چه اتفاقي خواهد افتاد زمانيكه در عشق بسوي هم آئيم؟ دو نفري كه در عشق بسوي يكديگر آمدهاند، جمهوري كره (جنوبي) را در جهت تكميل خواست بهشتي و خدا هدايت نموده آنچنان كه بتواند كره شمالي را هضم كند. اگر بلافاصله بعد از آزادي كره از اشغال ژاپن، فرقههاي مختلف مسيحي كره و نهضت هماهنگ متحد ميشدند، تمامي مشكلات حل و فصل ميشد.
چون چنين چيزي بواقعيت درنيامد، ما مجبور بوديم تا با دشمنان فرد، دشمنان خانواده، دشمنان طايفه و دشمنان مردم با فداكاري شگفتآوري جنگيده تا به مقام و موقعيتي نائل شويم كه اگر قبل از اين به آن دست مييافتيم ديگر درگيري وجود نميداشت. ما براي غلبه بر راه عذاب بگونهاي در تلاش بوديم كه قادر نبوديم تا به دشمنان ضربه بزنيم.
خانمها و آقايان، تمامي مردم در كره شمالي خود را با “ايدئولوژي جوچه” (انديشهها و تدريسات كيم ايل سانگ، رهبر اسبق كره شمالي) مسلح كردهاند. ما ميبايست خود را با “ايدئولوژي عشق راستين” مسلح كنيم كه توانائي هضم و تحليل آنها را دارد. كرة شمالي بخشي از فرهنگ شمالي است كه تحت تأثير بادهاي سرد فرهنگ روسيه قرار گرفته است. ما ميبايست براي ذوب طبيعي آنها با گرمي و حرارت تمدن اين منطقة تلاش كنيم. درغير اينصورت هر دو كشور نابود خواهند شد. بهمين سبب ميبايست كاملاً خود را بطور فلسفي مسلح كنيم.
اين فلسفه نميبايست متمركز بر خود و در پي انجام و تكميل اميال فردي بوده، بلكه ميبايست در پي رستگاري و نجات تمامي بشريت باشد. كمونيستها اعتقاد دارند كه تمامي افراد جامعه ميبايست براي خاطر فقط چند رهبر حزب كار كنند.
به همين دليل، آنها هر كسي را كه بعنوان يك رقيب با استعداد قد برافرازد، حذف كرده و از ميان برميدارند. اما ما اينگونه نيستيم. ايده و عقيدة ما اين است كه براي تأسيس استاندارد متقابل يك سطح بالاتر با محيط متقابل متحد شويم. يعني اينكه هابيل و قابيل با يكديگر متحد شده تا در سطح بالاتر والدين خود را دريافت كنند.
من باور ندارم كه كرة جنوبي براي غلبه بر كرة شمالي بايد از نيروي نظامي و ارتش استفاده كند. برعكس، ما ميبايست ملت خود را بيشتر از آنكه آنها به ملت خود عشق ميورزند، دوست بداريم. ما همچنين ميبايست داراي قدرت و نيروي فلسفي شويم كه حتي بيشتر از آنكه آنها به كمونيزم عشق ميورزند، ما خدا را دوست بداريم. ما ميبايست مردان و زنان با شخصيتي بشويم كه بتوانند بطور طبيعي آنها را بزانو درآورند. جز اين راه ديگري براي ما در جهت هضم و تحليل كرة شمالي وجود ندارد.
بعبارت ديگر، ميبايست بتوانيم آنها را با نحوة زندگي خود تحت تأثير قرار دهيم. ميبايست قادر باشيم تا آن مردم مصلح به ايدئولوژي كمونيست را با استاندارد شخصيت و نحوة نگرش خود از زندگي مبهوت سازيم.
تا زمانيكه نتوانيم محيط و زمينة مؤثر بر آنها را حفظ كنيم، قادر به بازسازي ملت از نوع قابيلي نخواهيم بود. اگر نتوانيم ملت قابيلي را بازسازي كنيم، نميتوانيم ملت بازسازي شدة مستعدي را براي ورود به سطح جهاني ملت متمركز بر پادشاهي بهشتي تأسيس كنيم. اگر چه كرة شمالي و جنوبي در مخالفت با يكديگر از هم جدا شدهاند، ما ميبايست كرة شمالي را بدون جنگيدن با آنها آزاد كنيم.
مردم كره در دو قسمت شمالي و جنوبي ملتهبانه خواستار ديدن اتحاد و يگانگي كشور هستند، اما اين نياز چگونه ميتواند بواقعيت درآيد؟ اتحاد (بين دو جناح) تنها زماني تحقق ميابد كه روشي خبره و ماهرانه به كار گرفته شود، كه اين حركت به دو طرف رخصت خواهد داد تا با يكديگر بزيند. وقتي كه جنوبيها به شمال رفته و يا شماليها به جنوب آمده و هر كدام در برخوردها و گفتگوها بگويند كه “بيائيد با توجه به روش و نقطه نظر (ما) كار كنيم” شكلگيري اتحاد موفقيت آميز نخواهد بود.
خانمها و آقايان، در حال حاضر شماليها و جنوبيها در دو مسير متفاوت سمت و جهت (جبهه) گرفتهاند. آنها در دو مسير مختلف قرار دارند، يكي سعي در رفتن به جنوب داشته و ديگري ميخواهد به شمال برود. اهداف آنها با يكديگر مغايرت دارند. اگر هر دو طرف بر موقعيت خود سماجت كنند، بطور حتم وضعيت دوباره به حالت تشنج و جدائي خواهد انجاميد.
موضوع اين است كه در اين مورد چه بايد كرد؟ بايد فردي از كره جنوبي باشد كه شماليها را بيشتر از ميزان عشق هر جنوبي به كشورش، دوست بدارد.
همچنين بايد فردي از كره شمالي باشد كه به جنوبيها بيشتر از عشق هر شمالي به كشور و مردمش دوست بدارد. بجز اين، راه و روشي ديگر وجود ندارد.
اگر كسي وجود داشته باشد كه ميزان احساس ميهن پرستياش با شكوهتر از هر جنوبي و يا هر شمالي باشد، آنگاه، راه براي اتحاد گشوده خواهد شد. آيا راه ديگري ميتواند وجود داشته باشد؟ مهم نيست كه تا چه اندازه سرسختانه انديشيدهايد، براستي راه ديگري وجود ندارد.
حال، مردم كره جنوبي چه كار بايستي انجام دهند؟ كشور ما خط مرزي بين شمال و جنوب (راست و چپ) را بر مدار 38 درجه گشوده است، و ما كساني هستيم كه بر آن خط جايمان دادهاند، حال سؤال اين است كه چه كاري بايستي انجام دهيم؟
موضوع اين است كه چگونه اين مشكل را حل و فصل كنيم، و پاسخ اين است كه حتي بيشتر از هر شمالي و هر جنوبي رنج و عذاب را تحمل كنيم.
چگونه ميتوانيم چنين استاندارد ميهن پرستانهاي را كه از طريق تحمل رنج و عذاب و رفتن به وراي مرزهاي ملي صورت گرفته است، تقويت كنيم؟ اين راهي است كه در آن ميتوانيم به اين كشور زندگي داده و مشكلاتش را حل و فصل كنيم.
اين راه براي اتحاد دو دنياي خوبي و پليدي نيز صادق است. بايد كسي در دنياي خوبي پديدار شود كه بيشتر از هر كسي در دنياي پليدي (براي آن حوزه) ميهن پرستي با شكوه باشد. كسي بايد پديدار شود كه يك استاندارد باشكوهتر و والاتر وفاداري را نسبت به كشورش بيشتر از هر كسي در ميان اجدادمان، كساني كه در پي خوبي بودند، بنا نهد. اين تنها راه براي حل و فصل مشكلات تاريخ از هم گسيخته است.
در اين زمينه، عيسي، بطور خاصي قابل توجه بود. او متوجه شد كه جنگ براي هيچ يك از طرفين خوبي بدنبال نخواهد داشت. تنها راه براي او در زيستن براي خاطر خدا و مردم اسرائيل، فدا شدن براي خدا و مردمش بود، و اين دليل اصلي در پس مسئله مصلوب شدن او بود.
عشق عيسي به بشريت بيشتر از عشق هر كسي در طول تاريخ تا به اين زمان بود، و عشق او به خدا باشكوهتر از هر فرد ديگري در تاريخ ميباشد. بهمين سبب، مرگ او باعث شكلگيري يك تاريخ مقدر شده به نابودي، براي سمت و جهت نوين يافتن در مسير دنيائي هدفدار شد، كه اين تاريخ حوزة فرهنگي مسيحي بود، و اين مسئله يك حقيقت تاريخي است.
بدينسان، تنها راه براي اتحاد شمال-جنوب اين است كه ما مردمي شويم كه بتوانند براي شمال و جنوب فدا شده و بميرند. راه ديگري براي نيل به اتحاد وجود ندارد. بايد قلبي كه بشكلي عميق خواستار زيستن در هماهنگي با طرف مقابل است وجود داشته باشد.
وقتيكه فردي به چگونگي هدايت زندگياش ميانديشد، موضوعات اوليه و اساسي كه مورد توجه قرار ميگيرند از اين قرار است: راه فرزند خلف، راه يك ميهن پرست وفادار، راه يك مقدس، و راه پسر و دختر خدا.
آيا اين دقيقاً قلبي نيست كه با رفتن به وراي (مرزها) جلو وعقب، راست و چپ، و بدون توجه به (چگونگي) پستي و والا بودن مقام آنها، خواستار بودن با ديگران و زندگي در هماهنگي با آنها است؟ اين يك نتيجه گيري منطقي است.
مخرج مشترك در بين آنهائي كه ميگويند: “من ميخواهم در هماهنگي با ديگران زندگي كنم”، قدرت نيست؟ قدرت نميتواند بوراي تاريخ برود، قدرت به يك دوره زماني مشخصي محدود است.
همين مسئله براي علم و دانش نيز صادق است. دنياي علم و دانش ميل ذاتي براي توسعه و پيشرفت دارد. آيا علم و دانش ميتواند به ما قلبي دهد كه بگويد: “ميخواهم با اين تكه از معرفت تا به ابد زندگي كنم”؟ بطور واضح، ما نميتوانيم علم و معرفت يا دارائي را بطور ابدي حفظ و نگهداري كنيم. حال، مخرج مشتركي كه به وراي (مرزها) بالا و پائين، جلو و عقب، راست و چپ، و تفاوت زماني بين گذشته، حال و آينده ميرود، چيست؟ اين مخرج مشترك نميتواند چيزي جز عشق راستين متمركز بر خدا باشد.
بنابراين، فرزند خلف كسي است كه در خانواده اش با دادن عشقي ژرف و عميق به والدينش زندگي ميكند. همينطور ميهن پرست فردي است كه يك زندگي با عشقي عميق به ميهنش پيشه اوست. يك مقدس، فردي است كه با عشقي ژرف و عميق به مردم دنيا ميزيد و پسر و دختر خدا كساني هستند كه با عشقي عميق به تمامي بشريت و خدا زندگي ميكنند.
بنابراين مسئله اين است كه يك پاية راستين قلبي را توسعه دهيم كه براساس آن فرد بتواند خواستار داشتن قلب يك ميهن پرست باشد. چنين فردي خواهد خواست كه زندگي اش در هم آوازي با بخت و اقبال مردم باشد. چنين فردي به تمامي مشكلاتي كه مردم با آنها روبرو هستند بسان مشكلات شخصي خود مينگرد. اين شخص با هر شادي تجربه شده توسط مردمش نه بعنوان يك شادي زودگذر كه بسان يك شادي ابدي براي عموم مينگرد.
به كسي كه داراي روابط عشق راستين و قلب راستين باشد، اجازة مخصوص داده ميشود تا در حوزة اتحاد شركت جويد.
خانمها وآقايان، حتي يك زن كه فاقد هرگونه آموزش اوليه است، ميتواند با يك مرد با درجة دكترا ازدواج كرده و ناگهان همسر يك دانشمند شود. آيا اين درست نيست؟ هر كسي كه داراي تجربيات بسيار زياد از روابط همراه با قلب خواستار زيستن در هماهنگي با ديگران باشد، امروز حق شركت در حوزه اتحاد را دارد.
خدا خودش چنين ماهيتي دارد. بنابراين، اگر فرد زندگي را پيش گيرد كه به او توانائي ايجاد هماهنگي با ديگران را بدهد، بطور خودبخود به او صلاحيت شركت جستن در اتحاد اعطاً ميشود.
مراحل ايجاد اتحاد را در چه مكاني بايستي از سر گيريم؟ نقطه شروع براي دستيابي به اتحاد شمال-جنوب در كجاست؟ نخستين مرحله چيست؟ آيا با توصل به نيروي جسمي خود دست بكار ميشويم؟ اگر با توصل به نيروي جسمي بر ديگران غلبه كنيم، آنها نيز سرانجام نيروئي قويتر از نيروي ما را توسعه داده و درگيري دوباره از سرگرفته خواهد شد. ما با چنين روشي نميتوانيم به اتحاد نائل شويم. راه اتحاد زماني گشوده ميشود كه هر كدام از ما بتواند بگويد، “اگر چه من در جنوب زندگي ميكنم، واقعاً ميخواهم در هماهنگي با مردم شمال زندگي كنم، واقعاً ميخواهم با آنها يكي شوم.”
فرض كنيد كه مردم در جنوب قرار بود كه به هموطنان مان در شمال نظر دوخته و از چگونگي شرايط ناگوار زندگي آنها اشك بريزند. فرض كنيد كه قرار بود به آنها بگوئيم، “من بگونه اي زندگي ميكنم كه بتوانم در سختيها و مشكلات شما را همراهي كنم.” فرض كنيد كه قرار بود كه به آنها قول دهيم، “روزي، بزودي، من با آمادگي كامل براي روز رهائيتان در برابر شما ظاهر خواهم شد. و فرض كنيد كه آنگاه قرار بود تا براي اتحاد حركت و تلاشي عملي را متمركز بر چنان قلبي پيش بگيريم”. من باور دارم كه روز اتحاد دور از دست نميبود اگر دست به انجام اين كارها ميزديم.
خانمها و آقايان، ميبايست به چگونه در هماهنگي زيستن با هموطنان خود بيانديشيم.
هيچكس نميتواند يك ميهن پرست باشد اگر نخواهد با والدين يا هموطنان خود زندگي كند. هر نوع ادعائي از جانب اين فرد در ميهن پرستي دروغي بيش نخواهد بود.
فرد نخست ميبايست بتواند با كشور خود در هماهنگي بزيد، قبل از اينكه بتواند در هماهنگي با دنيا زندگي كند. بعلاوه قبل از اينكه فرد بتواند در هماهنگي با خدا بزيد، بايد نخست در هماهنگي با دنيا زيسته باشد. بدينسان، فرد نميتواند يك ميهن پرست باشد، اگر نتواند نخست به هموطنان خود عشق ورزيده و يا به آن منطقه اجتماعي خاص عشق بدهد. سياستمداران ما تا چه اندازه به كشور خود عشق ميورزند؟ هر سياستمداري كه فاقد قلبي همراه با ميل سهيم و شريك شدن در زندگي شهروند معمولي باشد، بزودي از بين خواهد رفت. مهم نيست كه او تا چه اندازه تحصيل كرده باشد، او بسان حباب روي آب محو و نابود خواهد شد.
هر رهبري كه نتواند شهروندان كشورش را دوست بدارد، از قضاوت آنها و قضاوت تاريخ نميتواند بگريزد.
التيام جدائي بين شمال و جنوب يك كار ساده نيست. ميهن پرستان در تلاش براي ايجاد اتحاد، به عزمي راسخ براي كار همراه با بيدار خوابي هاي بسيار، رفتن به وراي زمان، و غلبه بر تمامي انواع مشكلات نياز دارند.
“من واقعاً ميخواهم كه با آنها زندگي كنم، نميخواهم بميرم تا زمانيكه بتوانم با آنها بميرم، نميخواهم زندگي كنم مگر اينكه بتوانم با آنها بزيم.” با يك چنين احساس و قلبي نسبت به يكديگر از جانب شماليها و جنوبيها، حركت و تلاش براي اتحاد آنها ميتواند آغاز شود.
وقتيكه اتحاد شمال-جنوب صورت گرفت، آنگاه اين خود نقطة شروعي در تلاش براي اتحاد دو دنياي دموكراسي و كمونيست خواهد بود. هر كدام از ما بايستي آيندة مردم مان و دنيا را بمثابة نمايشگر دنيا، نمايشگر شش ميليارد انسان، نمايشگر سه ميليارد انسان ساكن آسيا، نمايشگر مدرسه، نمايشگر تمامي دانش آموزاني كه به آنها آموزش دادهايد، در نظر بگيريم. ما ميبايست عزم جزم كنيم تا نهضتي پيش گيريم كه توانائي سهيم شدن در زندگي هموطنانمان را به ما بدهد.
وقتي چنين تلاشي شما را به راه زندگي مقدسين مرتبط ساخت، آنگاه شما تجسم يك مقدس خواهيد شد. اگر چنين چيزي را با احترام به خدا، همراه با وفاداري پسر يا دختر خدا، انجام دهيد، آنگاه شما “وارث خدا” و “جانشين خواست خدا” خواهيد شد. امروز، اين مسائل را با شما درميان ميگذارم، چرا كه در زندگي خود آنها را تثبيت كردهام.
زمانيكه اتحاد شمال و جنوب در كره به انجام رسيد، اتحاد دنيا بطور خود به خود فرا خواهد رسيد. آيا فكر ميكنيد كه قدرت سياسي، قدرت نظامي، يا قدرت مالي و دارائي ميتوانند به ارمغان آورندة اتحاد باشند؟ كمترين امكان و فرصتي هم براي انجام چنين چيزي وجود ندارد. اين دليلي است كه هم اكنون من با شما اينگونه صحبت ميكنم.
آيا اسلحه، دارائي يا علم و دانش توانائي بدور انداختن فلسفههاي پوسيده را دارد؟ نه كه نميتوانند. تنها عشق راستين ميتواند چنين كاري را انجام دهد. اين عشق، عشقي است كه از خدا ميآيد.
وقتيكه فردي با خدا وارد يك رابطة عشق راستين ميشود، به او اجازه و اختيار مخصوص در تسلط، مالكيت و حق وراثت داده ميشود. در دنياي مكانيك، انرژي توليدي كمتر از انرژي ورودي به دستگاه (انرژي مصرف شده) است، اما در دنياي عشق راستين، ميزان انرژي توليد شده بيشتر از ميزان مصرف شده ميباشد.
عشق راستين چيست؟ عشقي است كه براي ديگران ميزيد. عشقي با فداكاري و بخشش بيكران و نامحدود است، و از ميزان فدا كردن نشانهاي در خاطره باقي نخواهد ماند. عشقي است كه هرگز از فدا كردن و دهش خسته نخواهد شد. يك مادر نود ساله برميگردد و به پسر هفتاد سالة خود ميگويد، “وقتيكه از خيابون رد ميشي، مواظب خودت باش،” و اين چيز عجيبي نيست. اگر چه آن مادر مشابه اين جمله را بارها و بارها در طي چند دهة گذشته تكرار كرده است، هميشه يك بار ديگر آن را تكرار خواهد كرد.
اگر در اين دنياي سقوط كرده، چنين چيزي در ارتباط با والدين درست است، در دنياي واقعي و ايدهآل، چطور ميتوانيم از داد و دريافت عشق خدا خسته و بيزار شويم؟ وقتيكه ما حوزة مفعولي راستين خدا را در زندگي بنا نهيم، ميتوانيم براي نخستين بار شكوه تغييرناپذير عشق راستين را درك كنيم. آنگاه، ما قادر خواهيم بود تا متمركز بر عشق راستين بشري به اصول و رفتارهاي اخلاقي زندگي ابدي نظم دهيم. در دنيا چه كسي از اين موضوع آگاه و باخبر است؟
در سال 1984 ، من بر روي تختخواب در يك زندان آمريكائي، كه بطور غيرعادلانهاي در آن محبوس شده بودم، دراز كشيده بودم، كه خدا آمد و گفت: “تو تنها كسي هستي كه ميتوانم به او اعتماد كنم، از تو ميخواهم كه مشكل موجود در كشور نيكاراگوئه را حل و فصل كني.” آيا واقعاً من تنها فردي هستم كه خدا با چنين فرماني بسوي او ميرود؟
گفته ميشود كه آمريكا كشور بزرگي است كه در پيشاپيش تمامي كشورهاي پيشرفته ايستاده است. اين كشور داراي 240 ميليون نفر جمعيت بوده و همچنين داراي تعداد بسيار زياد و قابل توجهي از رهبران مذهبي است. چقدر خدا بايد درمانده باشد كه نتواند به هيچيك از آن رهبران مذهبي مراجعه نموده بلكه بسوي من آمده باشد؟ لااقل جاي خوشبختي دارد كه خدا ميداند چگونه شخص مورد نظر خود را توسط عشقش بيابد.
اگر در آن زمان من براي خاطر دنيا كار نميكردم، تا بحال آمريكاي جنوبي در جنگ بطور كامل غارت و نابود شده بود.
اتحاد شمال-جنوب ميل و آرزوي ملتهبانة مردم كره است، اما همچنين ميل پرحرارت خدا در اين زمان نيز ميباشد. اين نياز و ميل خالصانة بهشتي است كه كرة شمالي و كرة جنوبي با يكديگر متحد شده و اينكه جايگاه آرامش خدا در خانة شما، در كليساها، و در تمامي مراكز مذهبي دنيا متمركز بر خدا بنا نهاد شود.
چگونه ميتوان به خدا ملازمت كرد؟ چگونه ميتوان همه چيز را پاك و شفاف كنيم؟ مسئله اين است كه چگونه ميتوان همه چيز را چنان پاك كرد كه خدا بگويد، براستي كاملاً پاكيزه است؟
پاسخ ساده است. ما بايستي پيرامون خود را متمركز بر عشق راستيني پاكيزه كنيم كه برتر و باشكوهتر از عشق ما به والدينمان، باشكوهتر از عشق ما به زوجمان، و با شكوهتر از عشق ما به فرزندانمان باشد. تنها زماني كه پيشكش ما متمركز بر چنين عشقي در محراب تقديم شد، ايدهآل اتحاد شمال-جنوب ميتواند بارز و آشكار شود. اين جائي است كه ايدهآل آميزش فرهنگهاي غربي و شرقي ميتواند شكل گيرد، و اين جائي است كه ايدهآل اتحاد بين حوزة جسمي (مادي) و حوزة بهشتي (روحي) ميتواند صورت پذيرد. اين همچنين نقطهاي است كه در آن حوزة رهائي جهنم و بهشت بواقعيت در ميآيد. ما بدون عشق راستين قادر به گشايش اين مسئله نيستيم، درواقع ما به كليد عشق راستين نياز داريم.
اتحادي كه متمركز بر عشق راستين بين روح و جسم فرد صورت ميپذيرد، همواره ميتواند بسان اتحاد عشق در سطح خانواده آشكار و قابل لمس شود. يك زن و شوهر محبوب با يك خانوادة هماهنگ همواره گسترش عشق خود را در سطح طايفة خود مشاهده خواهند كرد.
اگر زن و شوهري محبوب با يكديگر يگانه شوند، چه كسي جرأت ميكند تا در روابط آنها رخنه بوجود آورده و آن دو را از يكديگر جدا نمايد؟ يك هستي بنا شده از خانوادة هماهنگ، مردم هماهنگ، دولت هماهنگ، دنياي هماهنگ، بهشت و زمين هماهنگ، عشق راستين هماهنگ بشر و خدا … آيا اين جهان مدينة فاضلة عشق راستين نيست؟ در چنين جهاني، وجود ناسازگاري امكان ندارد. همانطور كه گياهان عنصر زندگي را از طريق جذب اشعة خورشيد دريافت ميكنند، عشق عنصر زندگي تمامي مردم ميشود. ميل و آرزوي مشتاقانة ما تأسيس پادشاهي بهشتي بر روي زمين و در بهشت است، جائيكه بتوانيم تا به ابد با عشق راستين درهم آميزيم. بهرحال تعداد ساكنين اين دنيا چقدر است، زوجهاي فاعلي يا مفعولي عشق راستين چه كساني هستند، مردم با شخصيتي كه بتوانند با صلاحيت سروري تمامي موجودات، قد علم كنند، كيانند، و چه كسي ارزش زندگي عالي و قابل توجه و اختيار مخصوص همراه با چنين زندگي را دارا است؟
خالصانه اميدوارم كه شما عزيزان، چيزهائي را كه مطرح كردم بخاطر سپرده و براي اتحاد روح و جسم خود تلاش نمائيد. اميدوارم كه شما خود آغازگر بوده و فردي شويد كه براي خاطر همسرش زندگي كرده و بعنوان فردي راستين كه براي خانوادهاش، مردمش، كشورش و دنيا زندگي ميكند، ادامه دهيد.
اگر شما چنين چيزي را با انجام برسانيد، آنگاه اتحاد شمال-جنوب بخوبي بواقعيت درخواهد آمد. حتي ايدئولوژي كمونيست، وقتيكه در عمق عشق الهي قرار گيرد بسادگي درهم فرو رفته و نابود ميشود. مسئله اين است كه تا به حال از اين موضوع آگاه نبوديم. وقتيكه ما بتوانيم قلب مملو از عشق خود را پرورش دهيم، اتحاد شمال-جنوب اصلا و ابدا مشكل نخواهد بود.
اين تمامي مشكل ما نيست، مشكلات بين شرق و غرب، مشكلات شمال و جنوب در سطح جهاني، مشكلات مربوط به تفاوتهاي بين كشورهاي فقير و ثروتمند همه بتمامي ميتوانند از طريق عشق راستين الهي حل و فصل شوند.
ما ميبايست متمركز بر ايدهآل خدا، ايدهآل دنيا را هضم كنيم، و در آنجا ايدهآل كشور را هضم كنيم. سپس ميبايست بسوي حوزة بيكران صلح ايدهآل دنيا كه ايدهآل كشور را به ايدهآل طايفه، خانواده و فرد، مرتبط ميسازد ادامه دهيم. بدون شك اين راهي است كه در آن مدينة فاضلة عشق راستين كه خدا خواستار آن است ميتواند بر روي زمين بنا نهاده شود.
ميهمانان عزيز و گرامي: ما با توصل به اسلحه، شمشير يا هيچ نوع نيروي جسمي نميتوانيم با دنياي كمونيسم بجنگيم، بلكه ميبايست با عشق، به جنگ آنها برويم. كمونيستها براي تأسيس دنياي كمونيست در پي نابودي دنياي دموكراسي هستند. در مقابل، ما ميبايست ساختار و تشكيلاتي را بنا نهيم كه رستگاري و نجات را نه تنها براي دنياي دموكراسي بلكه براي دنياي كمونيست نيز به ارمغان آورد.
مدار 38 درجه ژرفترين نقطه در آخرين مرحلة اتحاد شمال-جنوب بواسطة عشق راستين خدا است. وقتيكه به مرحلة از ميان برداري سرحد مرزي بين شمال و جنوب برسيم، كرة شمالي ميگويد، “از من كاري ساخته نيست.” شوروي هم همين مطلب را خواهد گفت، چين هم همين جمله را تكرار خواهد كرد، دولت و احزاب مخالف در سئول نيز خواهند گفت كه “از ما نيز كاري ساخته نيست.” حتي ايالات متحده و ژاپن نيز خواهند گفت كه از دستشان كاري ساخته نيست. اگر اينگونه باشد، آنگاه اين خود پايان همه چيز خواهد بود. اگر چنين چيزي اتفاق بيافتد، آيا از بين رفته و نابود ميشويم يا رشد ميكنيم؟ اين پايان تمامي پليديها و نقطة شروع تمامي خوبي خواهد بود. به اين دليل ما ميبايست شهروندان كشور خود را متحد سازيم.
ميليون ها نفر در كره، ژاپن و ايالات متحده از طريق “فدراسيون جهاني براي پيروزي بر كمونيسم” و “كائوسا” بسختي كار كردند تا پايههائي غير دولتي در هر يك از آن كشورها تأسيس كنند.
من اصول بنيادي براي اتحاد را چهل سال پيش از اين مطرح و اعلام كردم. پس از آن تا به اين زمان، حركت و نهضتي از ايدهها را متمركز بر خدائيزم، چه به صورت داخلي (درون كشوري) و چه برون كشوري، در سراسر دنيا، پيش گرفتم. من در كشورهاي مهم حول و حوش شبه جزيرة كره براي تأسيس پاية بين المللي براي اتحاد، كار و تلاش بسيارداشتهام.
در طي سالها، رهبران بسياري از كشورها، همچنين رهبراني از دنياي فلسفه، خدائيزم را بعنوان تنها فلسفة صلاحيتدار نه تنها براي اتحاد با مادهگرائي و كمونيسم، -كه بعنوان نقطه و قطب مقابل آن است- بلكه همچنين تنها فلسفة مستعد در آزادي و رهائي بشريت عامي تشخيص دادهاند.
هموطنان عزيز مملو از اميد ملتهبانه براي اتحاد شمال-جنوب: بيائيد با يكديگر سيستم ارزشها را براساس خدائيزم قرار داده، دست به دست يكديگر داده و مردم اين كشور را با فلسفهاي نوين مسلح كنيم. مسئلة اتحاد شمال-جنوب را براي خاطر خودمان، براي خاطر مردم كره و صلح جهاني يك موضوع ايمان و عقيده قلمداد كنيم. بپاخاسته و به نداي بهشتي اين عهد لبيك بگوئيم. بيائيم رهبران و مردمي پارسا و پرهيزگار شويم كه در خط اول جبهة نهضت اتحاد شمال-جنوب جانانه ميايستند.
مخصوصاً، بعنوان نتيجة سقوط حوا در آغاز زندگي بشر، تاريخ جهتي نادرست را پيش گرفت، بهمين دليل در آخر زمان ضروري است كه زنان، با عشق مادرانه شان، موضع رهبري را در غلبه بر نزاعها و درگيريها در عهد جدائي و جبههگيريها بعهده گرفته و تاريخ نوين صلح جوئي و اتحاد را بيآفرينند. وظيفة زنان در تحقق پادشاهي بهشتي، آموزش و بازسازي دختران و پسران جوان (فرزندانشان) و حتي شوهرانشان ميباشد.
عميقاً دعا ميكنم كه خدا به شما و خانوادة شما بركت دهد.
متشكرم.
هستي زادگاه و سرزمين پدري من است.
ميهمانان محترم، خانم ها و آقايان
از اعماق قلبم از تمامي شما، متخصصين و نمايندگان رهبري در سطوح مختلف اجتماعي در سراسر جهان، عزيزاني كه قدم رنجه فرموديد و براي شركت در مراسم هشتادمين سالگرد تولد من به كشور كره آمدهايد، قدردان هستم. مخصوصاً مايل هستم كه قدرداني عميق و قلبي خود را به خداوند كه در طي دورة زندگيام حامي من بوده است، تقديم كنم. مايلم تمامي شكوه و افتخار دريافتي را به او پيشكش كنم.
در طي دورة زندگيام، براي رستگاري و نجات بشريت وجودم را بتمامي وقف كردم. از آن زمان كه در سن شانزده سالگي فراخوانده شدم، با ايجاد ارتباط با عيسي و ديگر مقدسين در دنياي روح سرسختانه به كشف خواست خدا پرداختم. در نتيجه اين تلاش، دريافتم كه خدا بر روي تخت شكوه و افتخار تكيه نزده است، بلكه او خداي رنج و عذاب، خداي غم و سوگواري است، خدائي است كه براي نجات فرزندانش كه بدنبال سقوط به جهنم نزول كرده اند، در تلاش بسيار است.
بشريت بواسطة سقوط به جهل روحي فرو شد. ما حيات و زندگي خدا، سرچشمة زندگي انسان، هدف زندگي بر روي زمين با بدن جسمي، وجود دنياي روح كه بدنبال مرگ جسمي رهسپار آن خواهيم شد، و آمادگي ضروري براي زندگي بعد از مرگ جسمي، را درك نكرديم. اما از آن زمان كه از خواست خدا و قلب او آگاه شدم، با يك فكر و يك هدف يعني انجام خواست خدا، تمامي زندگيام را وقف كرده، به وراي زمان و مكان رفته و هر چيز ديگري را از خاطر خود زدودم.
با نظري به زندگي هشتاد سالة مملو از سؤتفاهمها و رنج و آزار بسيار خودم، برايم بسيار شگفت انگيز است كه امروز ميتوانم با شما باشم. باور دارم كه دليل آن، اين است كه در تمامي دورة زندگيام حتي يك لحظه نيز از خواست خدا چشم پوشي نكرده و در پي يك زندگي آرام و بي سر و صدا نبودهام. در طي زندگي تا به اين زمان، تقريباُ ده هزار سخنراني ارائه دادهام، كه اين سخنرانيها در بيش از سيصد جلد چاپ شدهاست و بدينگونه زندگي من از طريق اين سخنان و اين كتابها بر روي شما گشوده شده است.
در اين روز پرشكوه، مايلم در مورد رابطة بنيادي خدا و انسان، با شما مطالبي را تحت عنوان “هستي زادگاه و سرزمين پدري من” درميان بگذارم.
در اصل هستي يك خانه و آشيانة بسيار بزرگ براي انسان است تا در آن بعنوان سرور زندگي نمايد. زندگي بشر در زمينة روابط بالا و پائين، راست و چپ، و جلو و عقب ساختاري كروي را به خود ميپذيرد. اين (روابط) در روابط والدين-فرزند، شوهر-زن، برادر-خواهر به نقطة اوج خود ميرسد. خدا نقطة مركزي تمامي اين روابط را اشغال ميكند، در نتيجه او در مقام عدد 7، بعنوان نقطة مركزي اعداد 1، 2، 3، 4، 5، 6، نمايندة بالا-پائين، راست-چپ، جلو-عقب ميباشد. به همين دليل، اگر چه او نامرئي است، با اينحال ميتواند به ما در طي زندگي روزانه آموزش و سمت و جهت دهد.
عليرغم مشكلات و كشمكشهائي كه ما بواسطة سقوط در حوزة شيطان با آنها روبرو شدهايم، تشخيص دادهايم كه دورة رشد عمومي براي انسان، بالغ شدن، همسر راستين شدن، ازدواج كردن و با داشتن فرزندان والدين راستين شدن ميباشد. بهمين دليل، نميتوانيم روابط بين برادر و خواهر، شوهر و زن، والدين و فرزند را انكار كنيم، در غير اينصورت اصل هستي را زير پا گذاشته آن را نقض كردهايم. بدينسان، در هر شرايط و وضعيتي، ضروري است كه ما داراي خانوادهاي شويم كه شامل والدين و فرزند، شوهر و زن، و برادر و خواهر است.
زندگي بعنوان خانوادة همراه با والدين، شوهر، زن، و فرزند، الگوي ايدهآل روابط بشري است. بهمين دليل، همه بايد بطور كامل از والدين خود، زوج خود، و فرزندان خود عشق دريافت كرده و سيراب شوند. چه چيزي باعث تكامل تمامي اين روابط بشري ميشود؟ بطور حتم پول، قدرت، و علم و دانش نيست، بلكه عشق راستين خدا است كه ميتواند بين تمامي اين روابط هماهنگي ايجاد نموده آنها را كامل كند.
چنين عشقي يك نيروي سرمايه گذاري است، بعبارت ديگر نه نيرو براي گرفتن بلكه نيروئي براي دادن (دهش) ميباشد. اين دهش، دهش تام و كمال، تا آخرين مرحله (به حد هيچ رسيدن) ميباشد. وقتيكه به حد “هيچ” رسيديم، آنگاه ميتوانيم هر آنچه را كه بسوي ما ميآيد، به آغوش گيريم. قدرت دهش تام و كمال ابدي است. در نتيجه قدرت داد و دريافت نيز ابدي است، بهمين سبب يك بالانس و هماهنگي در روابط بوجود ميآيد. از اينرو، روابط متقابل براساس زندگي فداكارانه و براي خاطر ديگران، متمركز بر عشق راستين ميتواند جهان را به كمال برساند.
وقتيكه ما به بهشت و زمين مينگريم، ميبينيم كه اساس حيات تمامي موجودات “روابط” ميباشد. سرچشمة انرژي كه هستي را بسوي خود ميكشد ميتواند يك نقطة مركزي را بين انرژي دادن و انرژي دريافتن معين كند. خدا با قرار گرفتن در آن نقطة مركزي و در مقام عدد خوش يمن 7، هماهنگي تمامي هستي را اداره و كنترل مينمايد. بخت و اقبال بهشتي در طي مراحل دريافتن و بازگرداندن آن انرژي، بسط و توسعه مييابد. در اين حوزه، عشق، هوا، آب، و نور به جريان افتاده، و پس از سير و گردش بسيار به شكل اصيل و اولية خود بازميگردند.
خانم ها و آقايان، انسان خوب چه كسي است؟ براي اين سؤال، پاسخهاي بسياري ميتوانيم ارائه دهيم، اما يكي از آنها اين است كه فرد خوب كسي است كه ميزان بازگرداندنش بيشتر از ميزان دريافتياش باشد. به همين علت، هيچ والديني مايل نيست كه فرزندش پستتر از خودش باشد، برعكس ميخواهند كه فرزندانشان بر آنها پيشي گيرند. بهمين شكل، شوهر ميخواهد كه همسرش از او برتر بوده و زن نيز همين انتظار را دارد. بعلاوه برادر بزرگتر ميخواهد كه برادر كوچكش از او بهتر شود و برادر كوچكتر نيز نسبت به برادر بزرگتر خود همينگونه ميانديشد. بدينسان والدين ميخواهند بيشتر از آنكه دريافت كردهاند، فدا كنند، زوج ها، برادرها و خواهرها، تمامي آفرينش و در نهايت تمامي هستي داراي چنين مراد و حاجتي هستند.
علاوه بر اين، تنها آنهائي كه با قلب و نگرشي باشكوه باور دارند كه هستي زادگاه و سرزمين پدري آنها است، آزاد و رها شده و از جانب هستي پذيرفته خواهند شد. يعني اينكه، وقتيكه فرد در سطح فردي پذيرفته شد و سپس در سطوح خانواده، كشور، دنيا و سرانجام در سطح هستي نيز پذيرفته گرديد، ميتواند پسر يا دختر خدا شود.
پس از آن، چه مكاني را براي زندگي انتخاب ميكنيد؟ ايمان دارم كه مايل به زندگي در زادگاه خود هستيد. از ديدگاهي گشاده و باز، “زادگاه شما” كرة زمين در هستي است، و “سرزمين پدري شما” محل سكونت خدا، نمايندة تمامي اجداد شما است. بنابراين خدا جد سرزمين پدري ما است. درواقع مكاني كه والدين، زوج، برادر-خواهر و فرزند سقوط نكرده در آن زندگي ميكنند، زادگاه ما است، و آن كرة زمين در حالت اصيل آن است، جائيكه تمامي نژادها -سياه، سفيد، زرد و سرخ- در هماهنگي با يكديگر زندگي ميكنند.
ما فرزندان چه كسي هستيم؟ تمامي ما انسانها از يك والدين سرچشمه گرفتهايم. هر جا كه باشيم، به هر سوئي كه روانه شويم چه شمال يا جنوب و چه شرق يا غرب، خدا، پدر تمامي انسانها، همواره با ما است.
بعنوان مثال، اين خطا است كه فكر كنيم كه مالك كشور آمريكا سفيد پوستان، يا سياه پوستان، يا زرد پوستان و يا سرخ پوستان هستند. مالك و صاحب آمريكا، خدا است. همين موضوع در مورد كره و ديگر كشورها نيز صادق است. تنها دليل اينكه چرا رنگ پوست ما فرق ميكند اين حقيقت است كه هر محيط و منطقة آب و هوائي رنگ حفاظت و حراست مخصوص به خود را مطلبد. بهمين دليل، سفيد پوستان مناطق با برف بسيار را اشغال كردهاند، برعكس سياه پوستان بسياري در مناطقي با تابش شديد نور خورشيد، مثل آفريقا، زندگي ميكنند. با اينهمه، تمامي انسانها داراي ساختار استخوانبندي و رنگ خون مشابه هستند. بهمين سبب، تبعيض (نژادي) غير قابل قبول است.
دليل برگزاريهاي بسيار مراسمهاي بركت ازدواج با زوجهائي از قبايل و ملتهاي مختلف، همين موضوع ميباشد. ما براي ترفيع و گسترش برابري نژادي در تلاش هستيم. مردم از تمامي نژادها با پيروي از قوانين طبيعت و اصل با يكديگر ازدواج ميكنند. ازدواج يك سفيد پوست و يك سياه پوست بمعناي ملحق شدن قطب شمال و قطب جنوب است. ما همچنين باور داريم كه بازماندگان اين زوجها، با به ارث بردن نيرو و توانائي هر دو نژاد و تركيب آنها، منفعت بيشتري كسب ميكنند.
جائي كه عشق است، درگيري و كشمكش نيست. اگر چه شما اهل ملتها و زادگاههاي مختلفي هستيد، اما نميتوانيد از سهيم شدن يك زادگاه و سرزمين پدري راستين مشترك متمركز بر عشق راستين اجتناب كنيد، چرا كه تمامي موجودات آفرينش خواهان نيل به زادگاه اصيل روحي، زادگاه متحد و صلح آميز هستند.
مهمترين مسائل در جهان بشر عشق، زندگي، و نسب خوني راستين هستند. زندگي در عشق است و نسب خوني درارتباط با آن است. نسب خوني راستين بدون ارتباط با عشق راستين نميتواند شكل بگيرد، همينطور عشق بدون ارتباط با زندگي راستين، عشق كاذب خوانده ميشود. در ارتباط بين عشق راستين و نسب خوني راستين است كه زندگي راستين متولد ميشود.
بدينسان، راه ابديت از طريق عشق راستين، زندگي راستين، و نسب خوني راستين ميتوان گشوده شود. ايدهآل آفرينش خدا اين است كه ما با حفظ عشق، زندگي و نسب خوني راستين انساني راستين شويم. انسان هاي ايدهآل شبيه خدا -سرور و مالك عشق، زندگي و نسب خوني راستين ابدي- پسران و دختران كامل و راستين پادشاهي بهشتي هستند.
چرا ما ازدواج ميكنيم؟ ازدواج براي مرتبط ساختن سنت راستين به گذشته، حال و آينده است. قبل از سقوط، آدم و حوا بطور مستقيم با خدا در ارتباط بودند، اما بعد از سقوط نتوانستند كه چنين ارتباطي داشته باشند. و بالطبع فرزندانشان، قابيل و هابيل، نتوانستند كه وارث نسب خوني خدا شده كه نسب خوني شيطان را به ارث بردند. به همين دليل، عيسي گفت: “تا زمانيكه دوباره متولد نشويد، نميتوانيد پادشاهي بهشتي را ببينيد.”
شيطان خداي دروغين، خداي هرزگي، دشمن عشق خداي راستين است. بدن و جسم حوا متمركز بر رحمش، چقدر پست و زبون بوده است زمانيكه بجاي فرزندان الهي، به فرزندان شيطان تولد داد. متمركز بر سقوط اولين اجداد بشري، دنياي عشق بين دنياي خدا و دنياي شيطان تقسيم شد.
بايد بدانيد كه شما بخاطر عشق نادرست با يك زندگي نادرست متولد شدهايد. شما بايد احساس شرمندگي كنيد از اينكه در مقام دشمن عشق، دشمن زندگي و دشمن نسب خوني راستين هستيد. خدا در مشاهدة اين دنيائي كه فحشاء، همجنس بازي و انواع بي بند و باري در آن متداول و مرسوم است، براستي رنج برده و عذاب ميكشد.
موقعيت خدا اين است كه عليرغم تمامي اين بي بند و باريها ميبايست كه فرزندان دشمن خود، شيطان، را بيشتر از فرزندان خود دوست بدارد. او بايد با همة سختيهاي موجود، تمامي دارائيهايش را داده و داده و داده تا بتواند دختران و پسران از دست رفتهاش را بازسازي نمايد. و اين تمامي مفاد مشيت الهي براي رستگاري و نجات ميباشد.
براي احياي زندگي سقوط كرده ميبايست يك نيروي قويتر زندگي طرح و برنامهريزي شود. وضعيت خدا بسيار رقتآميز ميباشد و او بخاطر بدبختي و بيچارگي هر نوزادي كه توسط نطفة دروغين به اين دنيا پا گذاشته و در طي دورههاي مختلف تاريخ بشر، به ميلياردها انسان تكثير يافتهاند، بسيار رنج و عذاب ميكشد.
قرار است كه انسانها از سه مرحله -درون رحم يا عهد آب، زندگي بر روي زمين يا عهد هوا، و زندگي در دنياي روح يا عهد عشق، طي طريق كنند. همانطور كه نطفه با دريافت غذا در درون رحم رشد ميكند، ما با دريافت غذا از زمين و موجودات آفرينش (بر روي زمين) رشد ميكنيم. بهمين دليل ما بايستي كه زمين را دوست بداريم، چون زميني كه ما با بدن جسمي خود بر روي آن زندگي ميكنيم، همانند رحم مادر است، و از آنجائيكه خدا هستي را براي ما آفريد، دورهاي را كه ما در بدن جسمي زندگي ميكنيم، عهد كرة زمين (زندگي زميني) خوانده ميشود.
در دنياي روح، نور با درخشندگي نور خورشيد شب و روز (!) در حال پرتوافكني است. خارج از منظومة شمسي شب وجود نداشته كه همواره روز است. دنياي روح نيز همينگونه است. نور عشق در دنياي روح تغيير نمييابد. چه شب باشد و چه روز، چه قطب شمال باشد و چه قطب جنوب، عشق تغييرپذير نيست. دنياي روح، دنياي چنين عشق راستيني بوده و بسان انباري است كه ميوههاي زندگي چهار فصل، و نتيجة كار و تلاش سخت ما بر روي زمين در آن نگهداري ميشود.
در طي دورة مشيت الهي براي بازسازي، عيسي تنها فردي بود كه با زندگي مرتبط به نسب خوني مستقيم خدا متولد شد. با توجه به اين نكته، در ميان بشريت سقوط كرده كسي هرگز به حوزة سلطة مستقيم خدا وارد نشده است. به اين سبب، زندگي خدا، يك زندگي تنهائي، بتمامي تنها بودهاست. از اينرو ما افسردهايم، آفرينش در افسردگي است و دنياي انساني ما نيز در افسردگي است. بهمين دليل، خدا در پي فردي امين و قابل اعتماد بودهاست كه بتواند نسب خوني سقوط كردة بشري را پاكسازي نموده و آن را به زندگي راستين پيوند زند. آن فرد “نجات دهنده” است كه با بازسازي عشق راستين خدا، رهائي بخش تمامي ابناع بشري است.
همانطور كه آگاه هستيد، تاريخ بعد از آدم و حوا، عهد قديم، يك دورة تاريخي براي مردم برگزيده بود تا عيسي را بعنوان نجات دهنده دريافت كنند. خواست خدا اين بود كه عيسي از طريق مردم برگزيده، بنياسرائيل، كه براي مدتهاي بسيار آنها را آماده كرده بود، تمامي انسانها را با پيوند زدن به خانواده و نسب خوني راستين خود، به سوي خدا بازگرداند. اما بخاطر بيايماني بنياسرائيل، عيسي مصلوب شده و زندگياش را فدا ساخت و انجام مشيت الهي تا ظهور دوباره بتعويق افتاد.
بنابراين، نجات دهنده در ظهور دوباره، بايد در مقام والدين راستين، خانه و آشيانة عشق راستين را بازسازي نموده، مشيت الهي براي رستگاري بشريت را به انجام برساند. نقطة شروع كار نجات دهنده اين است كه (برتر و بالاتر از آدم و حوائي كه اگر سقوط نميبود، كامل شده و تشكيل خانواده ميدادند،) بعنوان خانوادة فرزند -پسر و دختر- خلف با عظمت و شكوه بيشتري به خدا ملازمت كند. نجات دهنده در مقام پدر و متمركز بر عشق راستين، با ايجاد ارتباط بين نسب خوني راستين و زندگي راستين، در شروع تازه براي هر چيزي، سرور خانوادة ايدهآل مركزي براي تمامي ابناع بشري ميباشد.
با توجه به اين نكته، نجات دهنده بايد در مقام والدين راستين تمامي بشريت ظهور نموده، با انكار عشق و نسب خوني دنياي سقوط كردة شيطاني و راه زندگي سقوط كردة بشري، از طريق عشق راستين خدا فرد، خانواده، قبيله، كشور، دنيا و هستي كامل را به ارمغان آورد. بدينسان، تمامي انسانها بواسطة عشق راستين و با دريافت بركت نوين ازدواج، وارث خانوادههائي با نسب خوني راستين ميشوند. و ما ميبايست اين حقيقت را درك كنيم كه بدون عشق راستين راهي براي به ارث بردن نسب خوني راستين وجود ندارد. ولي با انجام آن، ميتوان جهنم دنياي شيطاني را آزاد كرد.
سؤال اين است كه چگونه ميتوان به وراي حوزة تسلط شيطاني كه ما بدنبال سقوط بعنوان زنداني در آن به بند كشيده شده و هم اكنون در آن زندگي ميكنيم، برويم؟ تمامي انسانها ميبايست به مقام پسران و دختران خدا بازسازي شوند. بعبارت ديگر، همگي ما ميبايست از هشت مرحلة: نطفه در رحم، دوره نوزادي و كودكي، دورة برادري و خواهري، دورة نامزدي، دورة زناشوئي در مقامهاي زن و شوهر، دورة والديني، و دورة پدربزرگ و مادربزرگ، و عهد پادشاهي در مقام شاه و ملكه، طي طريق كنيم. از اينرو ميبايست درك كنيم كه ما با اين هدف پا به عرصة گيتي نهادهايم كه با نيل به مقام شاهزاده و شاهدخت، بعنوان فرزندان خدا، سرور بزرگ بهشت و زمين شويم.
خانم ها و آقايان، بر اين اساس، در اصل قرار بود كه مرد با پيوستن به يك زن به مقام شاه نائل شده و زن در پيوستن به مرد، به مقام ملكه نائل آيد، و سپس با هم بعنوان شاهزاده و شاهدخت وارث همه چيز در تمامي هستي شوند. تنها نجات دهنده در مقام والدين راستين ميتواند از طريق بركت مقدس و در طي مراحل هشتگانة شرطهاي غرامت، از پائينترين سطح در جهنم تا بالاترين سطح در بهشت، وحدت و يگانگي بين جهنم و بهشت را بواقعيت درآورد.
بدينسان، در برابر جهانيان، “زوجهاي بركت گرفته” (Blessed Couples) بايد به مقام فاعلي “زوجهاي مثبت” (Plus Couples)، يعني كسانيكه براي ديگران در سطح جهاني متعهد ميشوند، دست پيدا كنند. بدينگونه، براي اينكه فرد بتواند بطور كامل فردي نوين شود، بايد متمركز بر خدا، ايمان مطلق، عشق مطلق و اطاعت مطلق را به اجرا درآورد. من در تمامي زندگيام بدينسان زيستهام.
خدا در آغاز با “ايمان مطلق” هستي را آفريد. او ما را بعنوان زوج مطلق عشق خود آفريد. “ايمان مطلق” به اين معنا است كه فرد هر آنچه را كه دارد، از جمله خودش را بطور تمام و كمال فدا نمايد. سپس آنچه را كه انجام داده است بطور كامل فراموش نموده و دوباره فدا كردن را از سر گيرد. اينچنين روشي آنقدر ادامه پيدا ميكند كه فرد به مرحلة “هيچ”، بدون مفهوم “من و مال من”، ميرسد.
چون خدا تمامي ايمان خود را گذاشت، چيزي كه باقي مانده است “هيچ” است، چون تمامي عشق خود را گذاشته است، چيزي را كه باقي مانده است “هيچ” است و چون تمامي اطاعت خود را گذاشته است، چيزي را كه باقي مانده است “هيچ” است. با اينهمه هرچه بيشتر فدا كنيد، عشق راستين بيشتر رشد خواهد كرد. بهمين خاطر، ما ميبايست از الگوي خدا پيروي كنيم.
حتي اگر انكار شديم، بايد بيشتر دوست بداريم، و حتي اگر دارائي خود را بتمامي فدا كرديم، ميبايست به فدا كردن ادامه دهيم تا زمانيكه از طريق عشق راستين، دشمن در آزادي و با ارادة خود تسليم شود. خداوند چنين مسيري را طي نموده و والدين بهشت و زمين نيز در يك چنين راهي گام برداشتهاند.
بدينسان فردي كه تمامي دارائيهايش را براي خاطر ديگران فدا نموده و كاري را كه انجام داده است از خاطر خود پاك ميكند، و دوباره و دوباره چنين ميكند، شخص مركزي در زندگي براي ديگران، و باشكوهترين در ميان تمامي فرزندان خلف خواهد بود. همين مسئله در مورد ميهن پرست در سطح كشور نيز صادق ميباشد. فرد هر چه بيشتر فدا كرده و فداكاريش را فراموش نمايد، بيشتر بسان ميهن پرست، مقدس، و پسر يا دختر الهي رشد خواهد كرد.
از آغاز تاريخ بشر تا به اين زمان، بيشتر از هر كسي در جهان هستي، خدا براي ما زيسته است. او بطور مداوم خود و زندگيش را فدا كرده و فداكاريش را فراموش نموده است. و چون او تا به ابديت به انجام چنين كاري ادامه خواهد داد، اجداد نهائي ما، و پادشاه (بزرگ) بزرگان فداكارخواهد بود.
دليل اينكه نهضت هماهنگ در طي مدت بسيار كوتاهي به يك گروه مذهبي جهاني مبدل گشته است اين است كه من (مؤسس و هادي اين نهضت) با چنين اصولي زندگي كردهام. وقتيكه به زندگي خود، كه يك زندگي با سرسپردگي كامل براي ديگران بود، نظر ميافكنم، گواهي ميدهم كه راهي مملو از مخالفتهاي بسيار از جانب ميليونها نيروي پليد شيطاني در دو دنياي مرئي و نامرئي، از جانب رهبران مذهبي و دولتمردان بيشمار بوده است. با اينهمه چون من براي خاطر آنها زيستم، به مقام مركزي زندگي آنها دست يافتم. همانطور كه براي مخالفيني كه مرا درك نكردند، زيسته و زندگيام را براي فرزندان آنها و دولتهائي كه مرا مورد رنج و عذاب قرار دادند فدا كردم، اكنون آنها در برابر من سر تعظيم فرود آوردهاند. از همين نكته ميتوان، استراتژي خدا را در برابر شيطان فهميد. استراتژي خدا ضروري ميداند كه نخست ضربه خورده و خسارت و زيان دريافت كرده سپس در پايان همه چيز را بدست آورد، اما استراتژي شيطان اين است كه نخست ضربه بزند ولي در پايان همه چيز را از دست ميدهد.
من تحت چنين اصولي، به دهها هزار زوج جوان از شش قاره و پنج اقيانوس بركت ازدواج دادهام با اين عنوان و اين هدف كه پنج نژاد بشري را نجات داده، آنها را متحد ساخته و يك دنياي تحت تسلط يك خداي واحد بسازيم. وقتيكه غرب و شرق به يكديگر ملحق شوند، درگيري و كشمكشهاي بزرگ فرهنگي در سطح جهاني محو و نابود خواهند شد. بعنوان مثال وقتيكه يك آمريكائي و يك آلماني با يكديگر ازدواج كرده و زن و شوهر شوند، آن دو ملت دشمن يكي و متحد خواهند شد.
علاوه بر اين، من حتي به انسانهاي ساكن دنياي روح نيز بركت دادم. براي تحقق پادشاهي بهشتي بر روي زمين و دنياي روح ساكنين دنياي روح نيز بايد آزاد شوند، و بر روي زمين تنها والدين راستين هستند كه قادر به انجام چنين كاري هستند. آدم و حوا، اولين اجداد بشري، بعنوان والدين دروغين بذرهاي گناه را كاشتند. نجات دهنده با ظهور در مقام والدين راستين، بايد بشريت را هم بر روي زمين و هم در دنياي روح آزاد نمايد. خدا بتنهائي نميتواند مسائل شكل گرفته بواسطة نسب خوني غلط را حل و فصل نمايد، در غير اينصورت مدتها پيش آن را انجام داده بود. در اينصورت، ميتوانست حتي جلوي جريان عمل سقوط را بگيرد. اما، او بعنوان خداي اصل، نميتواند در سهم مسئوليت انسان دخالت كند.
با توجه به اين نكته، نجات دهنده در مقام والدين راستين بايد به بشريت، يعني كسانيكه نسب خونيشان با گناه اصيل آلوده گشته است، تولد دوباره دهد. با توجه به اين نقطه نظر، مراسم هاي بركت ازدواج فقط يك مراسم براي بهم ملحق كردن دختران و پسران جوان نيست. درواقع، مراسم مقدسي است كه شما در طي آن با دريافت نطفة اصيل زندگي از خدا، بسان فرزندان راستين او متولد ميشويد.
با توجه به اصل غرامت، با طي طريق كردن از دورههاي غرامت فردي، خانوادگي، قبيلهاي، ملي، جهاني و هستي، عهد آزادي دنياي روح و زمين فرا خواهد رسيد. دنيا بين دهها هزار قبايل انساني تقسيم شده است، روابط والدين-فرزند، شوهر-زن، برادر-خواهر از هم گسيختهاند، حتي دنياي مذاهب نيز بين چهار حوزة بزرگ فرهنگي: مسيحي، بوديسم، اسلام و كنفوسيوس تقسيم گرديده است. اما در اين زمان، ما با سپري كردن عهد قديم، عهد جديد و عهد تكميل شده و ورود به حوزة بدون سقوط و اصيل آدم چهارم، به عهد بهشت يا عهد اتحاد باشكوه، پا گذاشتهايم. بعبارت ديگر، ما اكنون به عهد پادشاهي بهشت گام نهادهايم، و با توجه به پيشرفت مشيت الهي و سپري شدن حوزههاي اولين، دومين، و سومين آدم متمركز بر ايدهآل ظهور دوباره، حوزة آدم چهارم، عهد سلطة مستقيم خدا، فرا رسيده است. يعني اينكه ما ديگر در عهد مليت گرائي و يا حتي در عهد جهان گرائي زندگي نميكنيم، اين دورهها سپري شدهاند. ما در عهدي زندگي ميكنيم كه قرار است در آن تمامي هستي با يك خداي واحد متحد شود. بعلاوه، زمين بعنوان زادگاه خانوادههاي بركت گرفته با دنياي روح يكي ميشود، آنگاه عهد پادشاهي بهشتي بر روي زمين و در دنياي روح فراميرسد.
ميهمانان گرامي، خانمها و آقايان!
با فرا رسيدن هزارة نوين، در نيمه شب سال نو، اول ژانويه، من پيامي را همراه با شعار “گسترش جهان شمول عشق، كه همانا تكميل پادشاهي بهشتي هزاره نوين است.” ارائه دادم. “گسترش جهان شمول عشق” بمعناي بازسازي بهشت و زمين بسان خانة عشق راستين، وكار تكميل پادشاهي بهشتي در آستانة هزارة نوين در تمامي جهان ميباشد. هستي خانه و سراي پادشاهي بهشتي است. همانگونه كه ما در آستانة هزارة نوين قرار گرفتهايم، خانة بنا شده توسط عشق راستين قرار است كه سنگ بنائي شود تا پادشاهي بهشتي براساس آن در تمامي جهان تأسيس شود. دنيا، خانة عشقي است كه كشور ميتواند وارد آن شود و هستي، خانة عشقي است كه دنيا ميتواند در آن جاي گيرد.
چون هستي از خدا است، براي تكميل خانه در مقام مفعول، خانههاي اصل ميبايست بازسازي شده و در سطوح خانواده، قبيله، ملت، و دنيا متحد شوند. درغايت، خانوادة عشق راستين اساس و بنيان هستي است. بنابراين، شوهر، خانة عشق راستين همسر خود و زن، خانة عشق راستين شوهر خود ميباشند. والدين، خانة عشق راستين فرزندان خود و فرزندان، خانة عشق راستين والدين خود هستند. بعلاوه كشور عشق راستين جايگاه آرامش بخش هستي بوده و كشور خدا جائي است كه آزادي، عشق راستين و زندگي راستين بطور ابدي در آن ساكن است.
من در طي اين دوره با اعلان “تحقق پادشاهي بهشتي از طريق خانواده هاي ايده آل” در تلاش براي ترويج ارزش هاي خانواده بوده ام. زيرا نقطة مركزي حوزه اي كه بهشت و زمين ميتوانند در آن آرام گيرند، خانوادهاي است كه در آن يك مرد و زن راستيني كه خدا در آنها ساكن است، بهم ملحق ميشوند. با توجه به اين، ما ميبايست باغ عدن مطرح شده در كتاب مقدس را بواقعيت درآوريم. اين هزارة نوين عهدي است كه در آن متمركز بر ايدهآل آفرينش، تاريخ شش هزار سالة مشيت الهي براي رستگاري بشر تكميل شده و پادشاهي بهشتي اصيل بنا ميشود. اين عهد همچنين عهدي است كه قرار است تا در آن تمامي نويدهاي عهد قديم و عهد جديد به اجرا درآيد. سلطة مستقيم خداي جاوداني از طريق بازسازي “مقام پسر ارشد”، “مقام والدين”، “مقام شاه” با گشايش عهد نوين وفور، سلطنت، تفوق و حضور خدا در همه جا، آغاز ميشود.
همانطور كه قبل از اين اشاره شد، زمين زادگاه تمامي انسانها و دنياي روح سرزمين پدري ابدي است كه در غايت تمامي بشريت به آن پاي خواهند نهاد. سرانجام زمان آن فرا رسيده است كه ايدهآل جهاني خانواده بر روي زمين بواقعيت درآمده، متمركز بر والدين بهشتي، ما را به وراي سطح “كشور تحت تسلط خدا” به سطح “هستي تحت تسلط خدا” ببرد. بنابراين، نخست خواهشمندم كه اساس رابطة خدا و انسان را بعنوان رابطة پدر-فرزندي درك نموده، سپس براساس آن، در تبديل هستي -بهشت و زمين، يا دنياي روح و جسم- به زادگاه و سرزمين پدري نقشي فعال بعهده گيريد.
يكبار ديگر از شركت تمامي شما عزيزان در اين مراسم تشكر ميكنم. آرزومندم كه تمامي انسانهاي جهان، از تمامي نژادها و رنگها، بعنوان برادران و خواهران با يكديگر زيسته و پادشاهي صلح آميز، آزادي و نيكوكاري هزارة نوين را بنا نهند.
خدا به شما، و ملت شما بركت دهد. بسيار سپاسگزارم.
هر كسي خواهان عشق راستين است!
زوجهاي عزيز بركت گرفته در تمامي كشورهاي دنيا:
مهمترين چيز به گونهاي كه ما بيشتر از هر چيز ديگري به آن نياز داريم، چيست؟ اين مهمترين چيز، نه پول، نه قدرت، و نه علم و دانش كه عشق راستين است. عشق راستين بسيار با ارزش تر از زندگي و حتي ازآب و هوا نيز بسار مهمتر ميباشد.
چرا عشق راستين اينقدر با ارزش و مهم است؟ بخاطر اينكه عشق راستين وسيله و كانالي است كه ما ميتوانيم توسط آن به ملاقات خدا برويم. همانگونه كه انسانها خواهان ملاقات با خدا هستند، بواسطة عشق، خدا نيز ميخواهد انسانهاي راستين را ببيند. عشقي را كه خدا توسط آن ميتواند مردان و زنان را ديده ، لمس كرده و با آنها در ارتباط باشد، همان عشقي است كه مردان و زنان (در قالب شوهر و زن در واحد خانواده) نسبت به يكديگر ارائه ميدهند (عشق زناشوئي).
اگر در تمامي هستي چيز ديگري، بجز عشق، با ارزش ترين و مهمترين چيز قلمداد ميشد، آنگاه مردان و زنان براي تصاحب شخصي آن با يكديگر ميجنگيدند. ولي وقتي ميفهميم كه عشق داراي والاترين ارزش است، آنگاه تلاش خواهيم داشت تا براي يكديگر زيسته، با هم يكي شده و شادي تصاحب عشق را با يكديگر سهيم شويم.
هر فردي خواهان عشق است. عشق تنها چيزي است كه ميتواند رضايت خاطرانسان ها را در دستيابي به تمامي آمال و آرزوهايشان برآورده نمايد. براستي اين كشش مداوم و پايدار انسان -و خدا- به عشق بود كه انجام مشيت الهي براي رستگاري را ممكن ساخت.
در اصل عشق به خدا تعلق دارد، با اين همه حتي خدا خودش (به تنهائي) نمي تواند آن را تصاحب نمايد. عشق به يك رابطة متقابل و دو جانبه نياز دارد. يك مرد به تنهائي، يا يك زن به تنهائي نميتوانند عشق را تجربه نمايند. زنان براي خاطر عشق مردان، و مردان براي خاطر عشق زنان زندگي ميكنند. هر كدام از ما، صرفنظر از تمامي ظواهر بيروني، در اعماق قلبمان خواهان زوجي هستيم كه بتوانيم به همراهي او بالاترين ميزان عشق را تجربه كنيم.
ما در بررسي هستي، ميبينيم كه تمامي موجودات، در غالب فاعل و مفعول، و بصورت زوجهاي مرتبط به يكديگر وجود دارند. ما در دنياي مواد آلي، شاهد رابطة مثبت و منفي را هستيم، در دنياي گياهان، دنياي حيوانات و جوامع انساني روابط بين مذكر و مؤنث جلب توجه ميكند، و دليلش اين است كه خدا آفرينش را بوجود آورده تا ايده آل عشق را به تجسم درآورد. تمامي موجودات خواهان تجربة عشق راستين از طريق يك رابطة متقابل و دوجانبه هستند. عشق در تمامي هستي، تنها قدرتي است كه هيچ كس و هيچ چيزي نميتواند خود به تنهائي آن را بتصرف در آورد. اما وقتي داراي زوج و همسر باشيم، عشق به ما قدرت ميدهد تا حتي تمامي هستي را با يكديگر سهيم شويم. بهمين شكل، شوهر و زن نيز به فرزند نياز دارند تا بتوانند لذت ژرف و عميق عشق والديني را تجربه كنند.
بدينسان ميتوانيم بگوئيم كه خدا، بشريت و تمامي هستي را در مقام زوجهاي متقابل خود آفريد تا عشق راستين را به ارمغان آورد. تمامي انواع عشق-عشق كودكانه، عشق خواهر و برادري، عشق زناشوئي و عشق والديني-از طريق اتحاد و يگانگي زوجهاي فاعل و مفعولي شكل گرفته و بالغ ميشوند، و وقتي دو نفر در عشق راستين متحد و يگانه شوند، امكان جدائي آنها وجود نخواهد داشت، به همين دليل، در عشق راستين، عبارت طلاق وجود ندارد.
احساس عشق در قلب مردي كه عاشق شده است، خود به خود شكل نميگيرد، بلكه آن احساس بخاطر وجود يك جنس مؤنث خاص بيدار شده است. بهمين شكل آتش عشق در قلب يك زن، نه توسط خودش، بلكه توسط مردي كه دوستش ميدارد در او برافروخته گشته است. بعبارت ديگر عشق ما به زوج ما تعلق دارد، در نتيجه ما ميبايست به عشق زوجمان احترام بگذاريم، با اين احساس كه حتي از عشق خودمان با ارزش تراست. هر فردي بايد از زوجش قدردان و سپاسگذاربوده و زندگي اش را براي او بگذارد. اين برهان و استدلال ساده، اين امكان را بوجود ميآورد تا تمامي زوجهاي بركت گرفته با يكديگر براي ابد زندگي نمايند. وقتي كه شوهر و زن براي يكديگر زيسته، به يكديگر احترام گذاشته و در عشق راستين بطور كامل يگانه و متحد شوند، اين امكان بوجود خواهد آمد تا نسب خوني شيطان بطور كامل ريشه كن شود.
عشق راستين، ازطريق هر دو روابط متقابل عمودي و افقي شكل ميگيرد. يك رابطة افقي عشق راستين بمرور در جهت عمودي به بالا كشيده شده تا سرانجام به نقطه نهائي نائل شود. اين نقطه نهائي، مقام “سلطان و بانوي عشق راستين” است.
در اين جايگاه، همه چيز شكوفا شده، همه چيز متبلور گشته، همه چيز دربرگرفته شده و همه چيزدر هم تركيب خواهند شد. به همين دليل تمامي موجودات آفرينش ميخواهند تا به خود عشق مبدل گشته و در عمق عشق زندگي كنند. ما براي عشق متولد شده براي عشق زيسته و سرانجام براي عشق مي ميريم.
نه تنها انسان بلكه تمامي موجودات خواهان عشق هستند، به اين سبب انسان ها بعنوان بالاترين نوع موجودات در هستي، بايستي تمامي شاهكارهاي آفرينش خدا را به آغوش گرفته، به آنها عشق ورزيده و چگونگي عشق ورزيدن را به ديگر موجودات آموزش دهند. تمامي آفرينش در انتظار دريافت و تجربه عشق خدا از طريق مردان و زناني است كه در نقطه نهائي عشق راستين با خدا يكي شدهاند. اين بسيار شرمآوراست كه ما هنوز نتوانستهايم اين سطح از عشق را بواقعيت درآوريم.
تمامي موجودات در سطح خاص زندگي خود در همراهي با موجودي ديگر بسر ميبرند كه بطور متقابل بسوي يكديگر جذب شده و همزمان با آن ميخواهند تا در سطوح والاتر عشق غرق شوند. بدينسان، مواد آلي ميخواهند كه در گياهان غرق شوند، گياهان در حيوانات، و سرانجام تمامي آفرينش ميخواهند تا در انسان غرق شده و با آنها يكي شوند. از اين طريق است كه سرانجام همه به مقامي دست پيدا ميكنند كه ميتوانند عصارة عشق راستين را تجربه كنند، و اين خود عشقي است كه در نزديكي بسيار با خدا- بعنوان سرچشمة عشق- قلمداد ميشود.
بعنوان مثال موجوداتي چون مارماهيها و سوسمارها كه مواد غذائي مورد علاقه ماهي ها هستند، همچنين مواد اولية داروهاي طبيعي انسانها را فراهم ميكنند. موجودات در سطوح بالاتر قرار است تا موجودات در سطح پائينتر را مورد مصرف قرار دهند. بدون چنين مراحلي، هستي نميتواند به حيات خود ادامه دهد.
براساس اين منطق عشق، تئوري داروين در ارتباط با راز بقا، ميبايست دوباره تجديد نظر شود. حتي مورچهها و موجودات ريز ميكروسكپي آنقدرخواهان عشق راستين هستند كه حاضرند از بين رفته و جزئي از وجود يك موجود، با عشق برتر، شوند. به دليل همين اصل، انسانها كه در مقام بالاترين زوج عشق خدا آفريده شدهاند، ميتوانند بر تمامي موجودات آفرينش تسلط داشته باشند. ما تنها با اين شرط كه داراي قلبي بعنوان نمايندة عشق خداي آفريننده باشيم، ميتوانيم از هر چه كه خواهان آن باشيم، لذت ببريم.
ايدهآل خدا در ارتباط با آدم و حوا، بعنوان يك زوج، اين بود كه آنها متمركز بر عشق راستين، بذري براي تكثير تمامي خانوادهها، قبايل، ملتها و سرانجام انبوه بيشمار شهروندان پادشاهي بهشتي خدا شوند. شهروندان پادشاهي بهشتي تنها با توجه به سنت عشق راستين خدا ميتوانند بوجود آيند.
ديدگاه و نگرشي را كه هم اكنون با شما سهيم ميشويم، با تئوريهاي چارلز داروين، فرضية تكامل، تفاوت بسيار دارد. با اين حال ، نه از طريق تئوريهاي داروين، بلكه با توجه به اين ديدگاه است كه ما ميتوانيم به صلح جهاني نائل شويم. چرا كه كلام من به اصول اساسي آفرينش شهادت داده و بر آن استواراست.
داروين در تئوري خود مطرح كرد كه جهان انواع (موجودات ) از طريق يك دورة گزينش و انتخاب طبيعي متمركز بر تغييرات ناگهاني و تصادفي نتيجه شدهاند.
چنين تئوري در واقع براي توسعه و پيشرفت جهان طبيعت، هدف، دستورالعمل و معناي اساسي و بنيادي قائل نيست. اما امروزه، دانشمندان و افرادي ديگر با يكديگر در ارتباط با فرضيه تكامل و نظريه خلقت (آفرينش) بحث ميكنند.
عبارت “خلقت” بر وجود و حيات خداي آفريننده دست ميگذارد و اينكه در تلاش آفرينندگي او هدفي آشكار به تجسم درآمده است. تمامي زوجهاي فاعلي و مفعولي با يكديگر متحد ميشوند تا به هدف بالاتر نائل شوند.
كمونيسم همانند داروينيسم فاقد عنصر هدف است. آفرينش خدا در بردارندة عشق راستين است ، در حاليكه كمونيسم تنها تضاد، كشمكش و نابودي را فرض قرار ميدهد، بهمين دليل سرنوشتش سرانجام نابودي و از صحنة روزگار محو شدن است.
در تمامي جهان آفرينش، با ارزشترين پديدهها، بشريت- مردان و زنان – هستند. بعلاوه باارزشترين عضو بدن انسان بيني، چشم، دست يا حتي مغز نبوده، بلكه آلات تناسلي، آلات اصلي عشق، است. تمامي موجودات در جهان هستي از طريق آلات تناسلي بازآفريني ميكنند.
بيشتر موجودات آفرينش – چه گياهان و چه حيوانات – در رابطه جنسي تكثير ميابند. با ارزش و برجسته ترين خانواده، با يك زن و شوهر يگانه و متحد، پا به عرصه وجود ميگذارد. آلات تناسلي ما، جايگاه مقدس اصلي زندگي ما بوده، از موقعيتي بسيار با ارزش برخوردار است، جائيكه نسب خوني انسان و تاريخ با هم مرتبط ميشوند.
اصل اساسي آفرينش جهان هستي توسط خدا، آفرينش از طريق روابط مذكر و مؤنث بوده است، ولي براي اينكه مرد و زن عشق مطلق را با يكديگر سهيم شوند، ميبايست تنها يك زوج داشته باشند. ما ميبايست تنها يك زوج ابدي داشته باشيم، نه دوتا و نه بيشتر. براي هر زني تنها يك مرد و براي هر مردي تنها يك زن وجود دارد. بهمين دليل، خدا در آغاز آفرينش، دو تا آدم يا دو تا حوا نيآفريد. ولي بدبختانه در دنياي امروز كودكاني را ميبينيم كه گاه موارد، داراي چندين ناپدري هستند. براستي عشق ، چقدر كاذب، پست و خفيف شده است!
حفاظت و پاسداري مردان و زنان از پاكي و عفت خود به معناي پاسداري از حيات هستي است. نظم و انضباط عشق، بين مردان و زنان، پايه و اساس جهان هستي بوده و ما نميبايست از عشق سؤاستفاده كنيم، بگونهاي كه انگاري حيوان هستيم. عشق ما تنها ميتواند يك صاحب و مالك داشته باشد. كلمه “راستين” در”عشق راستين” امكان وجود بيشتر از يك صاحب را از بين ميبرد. بعبارتي ديگر (براي هر كسي) تنها يك زوج ميتواند وجود داشته باشد و اين، يك قانون مطلق و تغيير ناپذيري است.
عبارت “عشق راستين” به آن معنا نيست كه هر كسي توانائي انجام آن را داشته باشد. تنها خدا ميتواند بطور واقعي با “عشق راستين” زيسته و تنها او، بطور مطلق، صاحب و مالك “عشق راستين” ميباشد. زندگي راستين خدا، نسب خوني راستين خدا، و وجدان راستين خدا، از عشق راستين سرچشمه ميگيرد. از اين ديدگاه، اساس بنيادين وجود خدا عشق راستين است.
در نتيجه ما براي ارتباط با عشق راستين، نخست ميبايست با خدا ارتباط برقرار كنيم. اين نكته كه “پدر و مادرم درگيري و كشمكش و دعوا ندارند و ما به خوبي زندگي ميكنيم”، به آن معنا نيست كه آنها با عشق راستين زندگي ميكنند. در جاي ديگر يك دختر و پسر جوان ممكن است كه بگويند: “ما چنان يكديگر را دوست ميداريم كه حاضريم براي يكديگر بميريم،” ولي باز هم آن عشق، عشق راستين نيست. اگر خدا حضور نداشته باشد، آنگاه آن عشق، عشق راستين نخواهد بود. عشق راستين، همواره متمركز بر خدا است، و براي اينكه ما بتوانيم دختران و پسران راستين خدا بشويم، ميبايست با عشق، زندگي و نسب خوني خدا مرتبط شويم.
قدرت، علم و دانش، پول و نيروهاي نظامي نميتوانند تضمين كنند كه يك فرد، به دنياي عشق راستين پا گذاشته و مورد استقبال قرار خواهد گرفت. هر كسي خواهان عشق راستين است، اما وجود چنين عشقي زماني ممكن است كه ما براي ديگران زندگي كنيم. ما به فدا شدن براي زوج خود و خدمت به او نياز داريم! يك فرد با اين اعلاميه كه “تو بايد براي من زندگي كني” با افراد ديگر ارتباط برقرار ميكند، همواره مورد تنفر ديگران بوده و آنها از ارتباط با او خودداري ميكنند. اين نوع فردگرائي خودخواهانه، ابزار كار، هدف و استراتژي شيطان است و نتيجة آن تنها ميتواند جهنم و زندگي جهنمي باشد. ما ميبايست براي ديگران زندگي كنيم. اگر فردي براي ديگران زيسته و وجودش را در خدمت به ديگران فدا نمايد، آنگاه همه چيز و همه كس او را دوست خواهند داشت.
همگي ما در مقام فرزندان خدا آفريده شدهايم و همانگونه كه بعنوان برادر و خواهر با يكديگر، در عشق، ارتباط برقرار ميكنيم و سپس شوهر و زن شده و به فرزنداني چند تولد داده و از آنها در مسير رشد و شكوفائيشان سرپرستي ميكنيم، خدا در تمامي مراحل در طول راه حضور داشته و پله به پله، نتايج عشق راستين را برداشت مينمايد. خدا ما را در مسير رشد و شكوفائيمان، مورد توجه قرار داده و راهنمائي ميكند، و اينگونه در هر سطحي صاحب و سرور عشق راستين ميشود. از اينرو ميتوان ديد كه خدا، بشريت را، با توجه به اين نكته كه از طريق آنها ميتواند صاحب تمامي انواع عشق بشود، بيشتر از خودش عزيز و گرامي ميدارد. به همين شكل، ما نيز براي فردي كه دوستش ميداريم هزاران بار بيشتر از خودمان ارزش قائل هستيم.
خدا وجود خود را براي مفعولهاي دوستداشنياش ميگذارد و سپس آن كاري را كه انجام داده فراموش مينمايد، دوباره وجودش را صد در صد گذاشته و سپس صد در صد آن را فراموش مينمايند. به اين ترتيب او ميتواند همچنان به فداكاري ادامه دهد. به همين صورت، زني كه ميخواهد شوهرش مرد موفقي باشد، بايد وجودش را براي او گذاشته و سپس اين فداكاري را فراموش كند. او با فداكاري و فراموشي مداوم، به شوهرش اين توانائي را ميدهد كه به استعداد كامل و نهائي خود در زندگي نائل شود.
زمانيكه ما به عنوان زوج، بطور مداوم وجود خود را براي يكديگر گذاشته و كاري را كه انجام دادهايم از خاطر خود پاك كنيم، ميزان و سطح عشق ما رشد كرده و در نهايت خود را در پيوند با خدا خواهيم يافت، در واقع اين راهي است كه ما در آن رابطة والدين- فرزندي خود را با خدا تكميل كرده و داراي زندگي ابدي خواهيم شد.
همه خواهان ورود به بهشت هستند، اما افرادي كه داراي اين طرز تلقي كه “ديگران بايد براي من زندگي كنند”، باشند، نميتوانند به آنجا پاي نهند. عشق راستين با به آغوش كشيدن تمامي شاهكارهاي آفرينش خدا و زيستن براي آنها آغاز ميشود. راهي كه ما در آن ميتوانيم به بهشت نائل شويم، زيستن براي تمامي انسانها و در نهايت زيستن براي خدا است.
هر كدام از ما در طي زندگي بايد داراي لااقل سه بار فداكاري براي ديگران تجربه كرده باشيم. اين راه و روشي است كه ما به واسطة آن ميتوانيم براي اعمال خودخواهانه مرتبط به سقوط خانوادة آدم ، مصلوب شدن عيسي و مخالفت با خانوادة سرور در ظهور دوباره (و تمامي ديگر شكستهاي موجود در تاريخ بشري تا عصر حاضر) غرامت بپردازيم.
سپس در ملاقات با خدا حتي پس از اينكه سه بار از دروازه مرگ گذشته و دوباره رستاخيز كردهايم، نميبايست از او انتظار داشته باشيم كه ما و كار ما را به رسميت شناخته و از ما را تمجيد نمايد، بلكه بايد پيمان ببنديم كه زندگي خود را بيشتر از اينها براي او خواهيم گذاشت. بدينسان ما قادر به ملاقات خدا خواهيم بود.
وقتي چنين مردمي در دنيا ساكن شوند، اين دنيا، پادشاهي بهشتي خدا بر روي زمين خواهد شد. اين راهي است كه من چگونگي آن را آموزش ميدهم، و آن دنيا، دنيائي است كه خواهان ساختن آن هستم.
فرزندان ميوه و محصول عشق پدر و مادر هستند. ضروري است تا بدانيم كه فرزندان تجسم عشق، نسب خوني و زندگي والدين خود هستند. بچههاي كوچك اغلب مطرح ميكنند كه “اين مال منه” يا “اون مال منه”، اما والدين صاحب چيزي هستند كه فرزندان ادعاي مالكيت آن را دارند. والدين ريشه و تنه (درخت خانواده) هستند، بدون آنها تمامي ما انسانها يتيم خواهيم بود. اگر ما نردبان عشق را، كه در حكم وسيلهاي براي پيوند ما به والدينمان خطاب ميشود، شكسته و نابود كنيم، قادر به ادامة زندگي نخواهيم بود.
ما دختران و پسران خدا در مقام والدين و سرچشمة عشق راستين، هستيم و والدين والاترين استاد عشق براي فرزندان خود هستند. رابطة والدين- فرزند، رابطة عمودي و رابطة زن و شوهر، رابطهاي افقي هستند. خطوط اين دو نوع رابطه بايد از يك زاويه با درجهاي درست و مناسب از يكديگر عبور كنند.
رابطة برادر و خواهري، بعد سوم، يك قطب (از نوع روابط) جلو به عقب را بوجود ميآورند. وقتي كه تمامي اين سه بعد روابط از نقطه مركزي داراي يك فاصله بوده و با آزادي در عشق به گردش در آيند، روابط آنها يك حوزة كروي را بوجود مي آورد. بهمين خاطر تمامي موجودات در عشق زيسته و جهان هستي به تمامي بصورت كروي است. تمامي هستي متمركز بر اين روابط، هماهنگ و منظم ميشوند. در نقطة مركزي اين حوزة كروي روابط عشق، تمامي انواع عشق متحد و يگانه شده و به يك هماهنگي پويا و پر انرژي صلح آميز نائل خواهند شد. نقطة مركزي، جائيكه تمامي اين روابط از آن جدا شده و تقسيم ميشوند، همان جائي است كه خدا در آن ساكن است. اگر ما اين سه بعد از روابط را به تصوير بكشيم، خواهيم ديد كه خدا، سرچشمه و اساس نهائي عشق، زندگي، نسب خوني و وجدان است.
در خانوادة متمركز بر خدا، عشق عمودي و افقي يگانه و يكي ميشود. چنين خانوادهاي گسترش يافته و يك قبيله، جامعه، ملت، دنيا، و هستي عشق خواهد شد.
اكر چه همواره مركز اصلي تمامي روابط، خداي يگانه است. اگر آدم و حوا سقوط نميكردند، ميتوانستند ايدهآل خانوادة راستين متمركز بر خدا را به واقعيت در آورده و والدين راستين بشري شوند. آنها بعنوان والدين راستين، الگوي “عشق زناشوئي راستين” و”عشق والديني راستين” را به بازماندگانشان، تمامي نسلهاي بشري، عرضه ميكردند.
در طول تاريخ بشري، مشيت الهي براي رستگاري، مشيت الهي براي بازسازي بوده و خدا در طي اين مسير، براي بازسازي والدين راستين تلاش داشته است، يعني براي وجود كساني تلاش داشته است كه بتوانند بعنوان يك الگو براي تمامي بشريت، ايدهآل عشق راستين، زندگي راستين و نسب خوني راستين را تأسيس نمايند. بعد از اينكه آدم و حوا صاحب فرزنداني ميشدند، چه كساني شاهد ازدواج آنها ميبودند؟ آدم و حوا خود بعنوان والدين ، به اين كار دست ميزدند. بنابراين ضروري است تا بطور جدي به فقدان دخالت والدين در ازدواج فرزندانشان، در جوامع امروز توجه كنيم.
“كانون خانواده”، كه داراي والدين راستين ميباشد، در سطح جهاني در مقام والدين براي دادن بركت ازدواج به تمامي مردمان دنيا ايستاده است. اين ازدواجها نه تنها به وراي تفاوتهاي قومي، نژادي، مذهبي ميرود، كه حتي مقدسين و افراد پليد بسياري نيز، در ازدواج با يكديگر بركت دريافت كرده اند. والدين راستين عشق پليد، زندگي پليد و نسب خوني پليد را انكار ميكنند، اما هيچوقت قابيل را، اگر چه هابيل را بقتل رساند، از خود نرانده بلكه به آغوش ميگيرند. همگان، از جمله قابيل يك بركت مشابه را دريافت ميكنند
در اقيانوس، در حين تغييرات امواج، نقطهاي است كه نيروهاي ورودي و خروجي امواج، در تعادل و آرامش خواهند بودبه همين صورت، يك نقطة مشابه در مشيت الهي براي رستگاري، در بين نيروهاي خوبي و بدي، وجود دارد. بواسطة بركت مردم خوب و پليد در اين نقطه بازگشت، شيطان بطور كامل ترد شده و بيرون رانده ميشود.
سقوط موقعي شكل گرفت كه در آن زمان، در باغ عدن، خطائي درگير مسئله ازدواج شد. اما در اين زمان، والدين راستين، آن خطا را تصحيح كرده و بر اساس پايه اي بازسازي شده و اصيل به ازدواجها بركت ميدهند. آنها با پاكسازي مشكلاتي را كه آدم و حوا در مقام والدين مرتكب شده بودند، جهنم را ريشه كن كرده و به دهها بيليون نفر از اجداد بشري در دنياي روح، بركت ميدهند. پدران و پسراني كه در دنياي روح هستند ميتوانند از طريق پايههاي خانوادگي متمركز بر عشق راستين، بناشده توسط بازماندگانشان بر روي زمين، يكي و متحد شوند. بعلاوه چنين پاية خانوادگي ميتواند يك نقطة آغاز پيوند شرق، غرب، شمال، جنوب باشد.
خانوادة ايدهآل، خانوادهاي است كه در آن، والدين و فرزندان، زن و شوهر، برادران و خواهران ميخواهند تا درعشق راستين با هم باشند. آفرينش چنين خانواده هائي از طريق بركت، نقطة آغازين يك تلاش ابدي براي دادن توانائي به مردم در جهت تجربه كامل بركت و لذت عشق است. مراسم هاي بركت، آغاز پادشاهي بهشتي خدا را بر روي زمين، نشانهگذاري ميكند، كه پادشاهي بهشتي خدا در دنياي روح نيز در مراحل مقدر شده بعدي فرا خواهد رسيد.
اميدوارم كه خانوادههاي بركت گرفته در تمامي كشورهاي مختلف جهان، با والدين راستين يكي شوند. در انجام اين كار، ما يك انقلاب خانوادگي نوين متمركز بر عشق- همچنين يك انقلاب اخلاقي جهاني متمركز بر عشق راستين- را رهبري و هدايت خواهيم كرد، بگونهاي كه صلح ابدي جهاني بتواند بر روي زمين و در دنياي روح تاسيس شود.
متشكرم.
مسير آمريكا و بشريت در آخر زمان
با نگاه به تاريخ بشر از نقطه نظر مشيت الهي براي رستگاري، “آخر زمان” مقطعي است براي تغيير جهت، يعني زمانيكه تاريخ پليدي شيطان به انتها رسيده و سلطة خوبي خدا آغاز ميشود. با توجه به اين نكته ، “آخر زمان” دورة زماني است كه تمامي تلاشها و فعاليتها به نتيجه ميرسد، و بدينگونه در آخر زمان، كمال فردي، كمال خانواده، كمال مردم، كمال كشور، كمال جهان و كمال تام هستي بايد بواقعيت درآيد.
هر وقت كه خبر وقوع آخر زمان در مشيت الهي (در تاريخ) اعلام شد، خدا مردم را در مسير يك ايدئولوژي متمركز بر خود هدايت كرد، اما ما در انجام مسئوليت خود، همچنين در قرار گرفتن در مقام خوبي و انكار تاريخ پليدي شكست خورديم. ولي چون خدا ابدي، تغييرناپذير، مطلق و يگانه است، خواست او نيز ابدي، تغييرناپذير، مطلق و يگانه ميباشد. بنابراين، او از طريق فرد، خانواده، جامعه، كشور، دنيا و سلطة راستين، جهاني را تأسيس خواهد كه بتواند در آن-در بهشت و زمين- با آزادي زيسته، به اينجا و آنجا رفته و كار و تلاش داشته باشد.
با اين وصف، دنياي اصيلي را كه خدا در پي آن است، چگونه دنيائي است؟ دنياي مورد نظر خدا، دنياي متمركز بر والدين راستين ميباشد. اما متأسفانه بواسطة سقوط، ما والدين راستين بشري و دنياي راستين را در همان اولين گام هاي تاريخ بشر از دست داديم. بهمين سبب، چيزي در اين دنيا، -سرزمين، محل سكونت ما، ايدئولوژي ها، و غيره، نميتواند ما را به والدين راستين پيوند زند. در نتيجه نخست خود ما بايد به وضعيتي خوب و درست بازسازي شويم. با انجام اينكار، وقتيكه والدين، شوهر و زن، فرزند، مردم، آفرينش، سلطه و هستي راستين پا بعرصة وجود نهادند بگونهاي كه بتوانند قلباً با خدا ارتباط برقرار كنند، درنهايت دنياي پليدي پايان يافته از بين خواهد رفت.
آخر زمان، دورة زماني است كه در آن چنين ايدهآلي بواقعيت در خواهد آمد، همچنين دورة وقوع ظهور دوبارة نجات دهنده ميباشد. از اينرو، در آخر زمان، پديدههاي مصيبت باري چون قضاوت با آتش، از بين رفتن كرة زمين يا بي سرپناه شدن انسانها در فضا، … و غيره، رخ نخواهد داد. برعكس دورهاي است كه تاريخ گرفتار آمده با تراژديهاي بسيار آزاد خواهد شد، و اين از طريق شرطهاي فداكارانة پيشكش شده در هر سطح- فردي، خانوادگي، جامعه، كشور، دنيا و در نهايت در سطح هستي- بنا ميشود. در نتيجه، در اين دورة زماني، تمامي سطوحي كه رابطة عمودي خود را با خدا از دست دادهاند، بازسازي خواهند شد. ما در انتظار چنين روزي بودهايم، و اين روزي است كه همة ما به آن دست خواهيم يافت.
فرد، خانواده، و ملت از هم بيگانه شده، بعلاوه افزايش دائمي انواع مشكلات مانند آلودگي هوا، كمبود مواد غذائي، تضادها و برخوردهاي مذهبي، و رودرروئيهاي اجتماعي باعث بوجود آمدن نزاع، يا حتي جنگهاي بسيار شده است. در اين بحبوحه، چه كسي مسئوليت دنيا را بعهده ميگيرد؟ اين يك سؤال جدي است. در گذشته، كشورهاي كمونيستي نتوانستند بوراي مليت گرائي خود پا بگذارند. حتي كشور پرقدرت آمريكا نيز نميتواند به وراي ايدهآل آمريكائي ساختن دنيا برود. وقتيكه يك كشور، مسائل مربوط به خود را در برابر ديگر كشورهاي جهان در مقام نخست قرار ميدهد، قادر به رهبري دنيا نخواهد بود. بهمين خاطر ما به مردم و يا كشوري نياز داريم كه بتوانند براي هدفي والاتر خود را فدا كرده و براي بناي كشوري ايدهآل تلاش داشته باشند كه تمامي دنيا را در آغوش ميگيرد.
من با توجه اين نقطه نظر، و در پاسخ به نداي خدا، به اين كشور، به ايالات متحده آمريكا آمدهام. من براي احياء و تولد دوبارة اين كشور، از طريق آموزش جوانان، در كشوري كه با بحران اخلاقي و انحطاط مذهبي روبرو است، در تلاش بسيار بودهام.
شايد كنجكاو باشيد از اينكه من به آنها چه چيزي آموزش ميدهم. اين در واقع آسان است. نخست، “زيستن براي ديگران”. بطور دقيقتر، تعاليم من ميگويد كه فرد براي خانواده، خانواده براي جامعه، جامعه براي مردم، مردم براي كشور، كشور براي دنيا و دنيا براي خدا ميزيند. آنگاه خدا بسوي ما خواهد آمد.
در خانواده قرار است كه والدين براي فرزندان، فرزندان براي والدين، شوهر براي زن، زن براي شوهر زندگي كنند. هر كسي كه در مقايسه با خودش بيشتر براي ديگران زندگي ميكند، شخص مركزي در حوزه خوبي خواهد شد.
دوم، من به مردم آموزش ميدهم كه “دشمنت را دوست بدار”. خدا خودش عيسي، تنها فرزند دوست داشتني اش را براي رستگاري بشريت فدا كرد. از آنجائيكه خدا براي نجات فرزندان دشمن خود، شيطان، دست به انجام اينكار زد، شيطان نتوانست در برابر خدا قدرتمندانه ايستاده و كاري انجام دهد. حتي شيطان در برابر خدائي كه به فرزندان او بيشتر از فرزندان خودش عشق ميورزد جز اينكه با ارادة خود تسليم شود چارة ديگري ندارد. نقشة شيطان هميشه اين است كه نخست ضربه ميزند ولي در پايان شكست ميخورد، در مقابل خدا همواره با پذيرش مقام ضربه پذير و شكست خورده شروع ميكند اما در پايان پيروزي را از آن خود مينمايد. زيستن با ايمان به يك چنين قانون بهشتي، راز پايهاي است كه من با وجود سؤتفاهم ها و رنج و عذاب تندخويانه با اعزام مبلغين به بيش از 185 كشور در سراسر دنيا تأسيس كردم.
با مشاهدة تاريخ مسيحيت در مييابيم كه راه آنها، راه عذاب و شهادت بود. در يك چنين راهي، در طي دو هزار سال تاريخ، اين اثر خونبار، آبستن پايهاي براي رشد و توسعه يك دموكراسي قدرتمند گرديد. اما مسيحيت كه در گذشته اساس قدرت و استحكام دنياي دموكراسي بود، امروز با بحران روبرو است. كشورهاي مسيحي، سمت و جهت درست خود را گم كردهاند، آنها خدا، عيسي و مشيت الهي را انكار ميكنند. ما حتي صداهائي را ميشنويم كه ادعا ميكنند: “خدا مرده است”، يا “خدا وجود ندارد”. خدا با مشاهدة آنها چه احساسي دارد؟ قلب خدا همه جا و همه چيز را در پي فرزندانش زير و رو ميكند، با اين اميد كه روز درخشان و باشكوه را تجربه نمايد.
خانم ها و آقايان، خدا تا بحال براي خاطر چه كسي خود را فدا كرده است؟ اين فداكاري نه براي آمريكا و نه براي مسيحيت بلكه براي هر كدام از ما است، بعبارت ديگر، براي شما و من بعنوان يك فرد. بهمين شكل، دليل مصلوب شدن عيسي نه براي نجات مسيح يا خودش، بلكه براي نجات هر كدام از ما، براي شما و من بود.
چون سقوط در سطح فردي روي داد، رستگاري و نجات نيز بايد در سطح فردي آغاز شود. با توجه به اين نكته، يك نمايندة بشري بايد پا پيش گذاشته و اعلام نمايد كه: “من بعنوان نمايندة تمامي بشريت بطور كامل مسئوليت بعهده ميگيرم. من تمامي ضرر و زيان هاي وارد آمده از جانب انسان در تمامي دوران تاريخ را جبران خواهم كرد، و كاري ميكنم كه خدا مغروض انسان شود.” بدون چنين فهم و چنين عزمي، بازسازي امكان پذير نيست. ما نميبايست فقط در سطح فكري يا ذهني توقف كنيم. تا زمانيكه حاضر نباشيم با ارادة خود بيشتر از كسان ديگري كه در سطح جهاني تحت رنج و عذاب قرار گرفتند، بدبختي و سرگرداني را تحمل كنيم، نميتوانيم به قلب خدا دست پيدا كنيم.
آيا تا بحال براي شش ميليارد انسان ساكن روي زمين، بسان فرزند در حال مرگ خود دعا كردهايد؟ با اين رغبت كه خود را براي خانواده، قبيله، جامعه، كشور، و دنيا فدا كنيد تا چه اندازه قلب خود را براي نجات آنها پيشكش كردهايد،؟ باور دارم كه تعداد كمي هستند كه ميتوانند به اين سؤالي پاسخ مثبت بدهند. اما سرور در ظهور دوباره بعنوان نمايندة تمامي ابناع بشري با چنين استانداردي ظهور خواهد كرد.
خدا كه مشيت الهي براي رستگاري را رهبري ميكردهاست، ابراهيم را دو هزار سال بعد از سقوط اولين اجداد بشري يافت، و باز ماندگان او، مردم برگزيده، يا بنياسرائيل، را با تكثير در هر سطح، بعنوان يك خانوادة نوين، يك قبيلة نوين، يك جامعة نوين، شكل داد. چون بنياسرائيل بعنوان مردم برگزيده، براي دريافت نجات دهنده فراخوانده شدند، براي دريافت نجات دهندة واقعي كه در آينده ظهور خواهد كرد، براساس پايههاي پيروزمندانه، مردم مركزي قلمداد شدند. اگر شما به نقطه و هستة مركزي برويد، خواهيد ديد كه استاندارد و ايدئولوژي را كه اولين اجداد بشري، آدم و حوا، ميبايست به آن دست يافته و تكميلش كنند، نياز به بازسازي دارد. اين در واقع انديشه و ايدئولوژي نجات دهنده است، كه از ديدگاه مسيحي “انديشة داماد” خوانده ميشود. در اين انديشه، معتقدين در مقام عروس ميايستند. در نتيجه، هدف غائي مسيحيت تأسيس پادشاهي مسيحي يا جهان مسيحي نيست. مهمترين وظيفة مسيحيت، آمادگي در كسب صلاحيت براي دريافت داماد ميباشد.
بني اسرائيل عليرغم اهميت مأموريت شان، بخاطر مصلوب كردن عيسي، نتوانستند اين سنت را تكميل نموده و به ديگران منتقل كنند، و بدينسان مقام خود را بعنوان مردم برگزيده از دست دادند. بجاي آنها مسيحيت بعنوان دومين اسرائيل فراخوانده شد تا برخاسته و انجام آن مأموريت را بعهده گيرد. خدا متمركز بر اين هدف، مشيت الهي را تا به اين زمان هدايت كرده است و عصر حاضر مرحلة پاياني آن مشيت الهي است.
اساس انديشه و ايدئولوژي مسيحانه چيست؟ انديشهاي براي نجات دنيا است، يك مجموعه تعليماتي است كه ميتواند دنيا را متحد ساخته، خانوادهاي ايدهآل بنا نهاده و هدف اصلي آن بازسازي مقام والدين راستين از دست رفته بواسطة سقوط اولين اجداد بشري است.
با نگاهي به تعاليم عهد قديم و عهد جديد متوجه ميشويم كه مسيح (نجات دهنده) با اختيار پدر ظهور نموده، يك عروس (همسر) واقعي، نمايندة قدرت روح القدس، را دريافت كرده و مقام والدين راستين را بازسازي ميكند. عروس و داماد در “ضيافت بره”، در كتاب “مكاشفات يوحنا”، اشاره به دستيابي به مقام والدين راستين از طريق دستيابي به مقام شوهر و زن راستين ميباشد. بر همين اساس، مسيحيت در برابر نجات دهنده در مقام عروس قرار دارد.
عيسي با چنين مأموريتي ظهور نمود. با اينحال، وقتيكه مردم و كشورش را به دليل بيايماني آنها، از دست داد، زندگي خود را براي خاطر دنيا و پادشاهي بهشتي مورد نظرش فدا كرد. راه رنج و عذابي را كه عيسي طي نمود، همان راهي بود كه خدا خودش در طي ساليان بسيار در آن گام نهاده بوده است. در چنين موقعيت محنت باري بود كه عيسي به دعا نشست: “خدايا، لطفاً آنها را ببخش چون از كردار خود آگاه نيستند.” او حتي بر دروازة مرگ، با انتظار پيروزي در آينده، روميان و مردمي را كه با او مخالفت ميكردند، بخشيد. بنابراين، زندگي عيسي در سن 33 سالگي به پايان نرسيد بلكه با كمك و ياري خدا، مسيحيت روح و قلب او را به ارث برده و اكنون يكي از چهار مذهب بزرگ دنيا ميباشد.
خانم ها و آقايان، در حال حاضر، كشور آمريكا بعنوان قدرتمندترين كشور دنيا قلمداد ميشود، با اينحال اگر نتواند با جهت مشيت الهي همگام شود، بيش از اين قادر به شكوفائي و پيشرفت نخواهد بود. به تاريخ تمدنها نگاه كنيد: تمدنهاي باستان بطور عمومي در مناطق حاره، يا نواحي گرمسير بين دو مدار شمال و جنوب استوا، متولد شدند، بعنوان مثال: مايا، اينكا، مصريان باستان، اقوام ساكن بين النهرين، هند، و چين. و اينچنين حوزه تمدنها از جائي به جاي ديگر در حال حركت بوده است.
اگر سقوط صورت نميگرفت، تمدن از نواحي معتدل بهاري، آغاز شده و بسوي نواحي معتدل پائيزي، حركت ميكرد. دنياي آزاد و دموكراسي امروز در نواحي معتدل قرار دارند. بطور عمومي، با نگاه به خط استوا بعنوان مركز، كشورهاي پيشرفتة غربي آمريكا، انگليس، آلمان و غيره، در حول و حوش عرض جغرافيائي 23 درجة شمالي، قرار دارند.
با پايان تمدنهاي نواحي معتدل پائيزي، تمدنهاي نواحي سردسير زمستاني براي مدت كوتاهي فرا ميرسند، و اين پيدايش كمونيسم بود. روشنفكران بسياري ممكن است كه بيانديشند كه با فرورپاشي اتحاد جماهير شوروي، جنگ سرد نيز از بين رفته است، ولي ماده گرائي و الحاد همچنان در سراسر دنيا رواج دارد، و اين به دو صورت دموكراسي و كمونيسم، كه هر دو بمرور قدرت خود را از دست ميدهند، گسترش پيدا كرده است.
ايدهآل آفرينش خدا ميبايست در نواحي معتدل بهاري آغاز شود، اما بخاطر سقوط اولين اجداد بشري، در نواحي گرم و خشك آغاز شد. اكنون، تمدن بهاري راستين كه ما پيش از اينها در پي آن بودهايم، با غلبه بر بحران تمدنهاي نواحي گرم و خشك، و تهديد تمدنهاي نواحي سرد سير، آشكار خواهد شد. چه كسي و چگونه، قادر است تا تمدنهاي نواحي سرد سير زمستاني را ذوب نمايد؟ با بكارگيري قدرت، پول، علم، يا معرفت چنين چيزي امكان ندارد.
با نگاهي به حركت تمدنهاي ساحلي يا كناره -سواحل رودخانه و دريا- ميبينيم كه نقطه مركزي آنها هيچوقت ثابت نبوده بلكه همواره در نقاط مختلف جهاني در حال حركت ميباشد. تمدن بشري در اطراف رودهاي نيل، دجله و فرات شكل گرفته و گسترش يافتند. پس از آن مركز تمدن به نواحي كنارة درياي مديترانه، مخصوصاً به يونان، روم، اسپانيا و پرتغال، تغيير مكان داد. سپس به نواحي آتلانتيك، متمركز بر انگليس، آمريكا منتقل گرديد، و سرانجام در تمدنهاي اقيانوس آرام آمريكا، ژاپن، و كره به ميوه نشست. بدينسان، با توجه به اين نقطه نظر -از ديدگاه تاريخ فرهنگي- شبه جزيرة كره موقعيت بسيار مهم و حساسي را اشغال كرده است. كره از طرف شمال، در آخرين نقطة نواحي سردسير كه به روسيه و چين مرتبط است قرار دارد، و از طرف جنوب، در آخرين نقطة تمدنهاي معتدل مرتبط به ژاپن و آمريكا قرار دارد.
بدينسان، اين نكته كه كره به يك تمدن معتدل بهاري تاريخ جهان با استعداد هضم هر دو تمدنهاي مناطق سردسير و معتدل تولد داده است، با ديدگاه مشيت الهي سازگاري دارد. از اين نقطه نظر، اين حقيقت كه رورند مون -كسي كه زندگيش را براي حل مشكل شمال-جنوب و شرق-غرب گذاشته است- از كشور كره آمده است، تنها ميتواند بعنوان نتيجه گيري مشيت الهي تشريح شود. در حقيقت، من در تمامي زندگيام در تلاش براي نيل به دنيائي تحت تسلط خدا، به وراي مرزهاي نژادي، اعتقادي و ملي رفتم و گام نهادن در يك چنين راهي بخاطر مشيت الهي بود. اين نه يك تئوري، كه من آن را اختراع كرده باشم، بلكه اصل تاريخ مشيت شده ميباشد. من در ارتباط با خواست خدا بوجد درآمده بودم و بيشتر از اينكه بگذارم كه فقط بعنوان يك ايده باقي بماند، كار و تلاش داشتم تا آن را بواقعيت درآورم. در سطح جهاني، بشكل بيروني، جا و مكاني وجود ندارد كه من در آن فعاليتي انجام نداده باشم. من به فعاليتهاي مذهبي و كسب و كار در آلاسكا، آنتاركتيكا، كشورهاي حوزة اتحاد جماهير شوروي سابق، در 33 كشور آمريكاي مركزي و جنوبي و در سراسر آسيا و آفريقا جاني تازه دادم. ما در حال آمادگي براي حل مشكلاتي هستيم كه بشريت در طي اين هزارة نوين با آن روبرو است، مثل: آلودگي محيط، گرسنگي، و بيماريها. در طي سالهاي اخير، متمركز بر منطقه پانتانل و آمازون برزيل براي تأسيس پايهاي واقعي در حمايت و حفاظت از محيط زيست (كره زمين) تلاش داشتهام. بعبارت ديگر، در زمينة دروني، از طريق “نهضت عشق پاك” و “مراسم هاي بين المللي بركت مقدس “، “نهضت خانواده راستين” فعاليت داشتهام و شركت چيزي در حدود 430 ميليون زوج در سطح جهاني در اين مراسم بركت، نيرو و انگيزه قويتري به بناي پادشاهي بهشتي كه خدا براي مدتهاي طولاني منتظر آن بود، ميدهد.
خانم ها و آقايان، تا بحال، كشورهائي كه داراي قدرت عظيم سياسي، نظامي، و اقتصادي بودهاند، جهان را تحت كنترل خود داشتند. با اينهمه هيچ كشوري نميتواند بدون همگامي با مشيت الهي تا به ابد به حيات خود ادامه دهد. سقوط تمدنهاي با عظمت يونان و روم مثال بارز اين نكته است. ايالات متحدة آمريكا كه بسان يك قدرت عظيم سينه سپركرده است، در وضعيت مشابه روم باستان است. سقوط روم در كنار تهاجم و تاخت و تازهاي بيروني، بيشتر بخاطر فساد و مشكلات اخلاقي دروني صورت گرفت. فساد اخلاقي باعث شد تا روم حمايتها و بخت و اقبال بهشتي را از دست بدهد.
در عصر حاضر، نيروهاي سياسي طرفدار ماترياليسم ديالكتيك و ماترياليسم تاريخي، بيش از يك سوم جمعيت جهان و همينطور بيش از دو سوم خاك كرة زمين را تحت اختيار و تسلط خود گرفتهاند، اما اين بسط و توسعه نيز نتوانست براي ابد ادامه داشته باشد.
زمان آن فرا خواهد رسيد كه رهبران مذهبي سخنگوي خواست خدا، صعود كنند. رهبران مذهبي، پيامبران (عصر حاضر) هستند، آنها ميبايست در جايگاه خواست خدا قرار گرفته، آن را براي همگان آشكار نموده و جهت حركت تمامي ابناع بشري را به آنان نشان دهند. اما تراشههاي فرقههاي مختلف مذهبي و درگيريهاي بين گروههاي مذهبي كه ما امروز شاهد آنها هستيم، به چيزي جز تعويق در انجام مشيت الهي كمك نميكنند. بهمين دليل، من در جهت حل و فصل مشكلات جهان مذاهب، چيزي در حدود نود درصد از بودجة نهضت هماهنگ را براي فعاليتهاي لازم در نزديك شدن به ديگر فرقهها و گروههاي مذهبي بكار گرفتم.
من همينطور “كانون مذاهب براي صلح جهاني” را با اين سه هدف تأسيس كردم: 1. تسهيل اتحاد و هماهنگي بين گروههاي مذهبي. 2. همكاري در حل و فصل مشكلات و درگيريهاي موجود در بسياري از نقاط مختلف جهاني. 3. كمك به شكوفائي صلح جهاني. اخيراً “كانون بينالمللي مذاهب براي صلح جهاني” را تأسيس كردم كه اين سازمان در ماههاي گذشته هفت كنفرانس “هون دوك هه” را برگزار كرد.
تمامي مردمان دنيا بايد به وراي مرزها و تفاوت هاي نژادي، مذهبي رفته، براي تحقق واقع بينانة ايدهآل آفرينش و دنيا، مشيت الهي را درك نموده و در نهايت با قلب خدا متحد شوند. قلب منشاء ايمان، اميد و عشق است، چيزي كه انسانها بعنوان يك نتيجة نهائي زندگي در پي آن بودهاند.
ما ميبايست رابطة قلبي انسان با خدا را كه بواسطة سقوط از دست رفت بازسازي كرده، و مقامهاي والدين و فرزند مورد نظر خدا را ترميم كنيم. از اينرو، آخر زمان كه خدا فرارسيدن آن را به ما وعده داده است، روزي است كه والدين راستين ظهور كنند. بعبارت ديگر، روزي است كه مردمان بيشمار جهان، كسانيكه بواسطة سقوط، والدين خود را از دست دادهاند، قادر خواهند بود تا يكبار ديگر به ملاقات والدين خود بشتابند. بهمين دليل، والدين راستين ميوه و نتيجة نهائي آرزوها و اميدهاي تمامي بشريت هستند. همچنين آنها ميوة نهائي تمامي پيروزيهاي بدست آمده در تمامي طول تاريخ بشري ميباشند.
نهضت هماهنگ براي انتشار اين سنت از طريق اجراي مراسمهاي بينالمللي بركت مقدس كار كرد. اين حقيقت كه سياه پوست، سفيد پوست، و زرد پوست، -وراي تفاوت هاي نژادي، رنگ پوست…- بعنوان برادر و خواهر بهم ملحق شده، يا خانوادههائي با زوجهاي دوست داشتني تشكيل دهند، از عوامل بسيار مهم و قابل توجه در انجام خواست خدا است. امروز، انسانها با تلاش براي اجراء و تحقق سنت خانوادة بركت گرفته، روابط اصيل برادر-خواهر، شوهر-زن، والدين-فرزند مورد نظر خدا را بازسازي و ترميم ميكنند. در نهايت، ما ميبايست تا براي آزادي و رهائي خدا به پيش برويم، خدائي كه بواسطة از دست رفتن فرزندانش، به عمق غم و اندوه فرو شد. تنها پس از اين است كه راه شادي راستين گشوده خواهد شد.
تا به اين زمان، دموكراسي شعار “آزادي بشر” يا “رهائي بشر” را فرياد زده است. درمقايسه با آن، ما ميبايست شعار “آزادي خدا” و “رهائي خدا” را ندا دهيم. زمانيكه توانستيم خدا را از غم و اندوهش خلاص كنيم، رهائي بشري و ترميم آزادي انسانها خود به خود انجام خواهد گرفت. هر كدام از شما بايد درك كرده و باور كنيد كه براي خاطر رهائي خدا و رهائي دنيا پا به عرصة وجود نهادهايد.
خانم ها و آقايان، اينكه من امروز در شهر واشنگتن در ارتباط با مشيت الهي با شما صحبت ميكنم، مفهومي عميق و ژرف دارد. ايالات متحده در بسياري از زمينه ها، كشوري است كه در آمادگي براي انجام خواست خدا بركت گرفته است. نياكان شما، بنيانگذاران اين كشور، اولين زائرين اين سرزمين، براي آزادي مذهب زندگي خود را بخطر انداخته، در جستجوي سرزمين آزادي، به اينجا (آمريكا) آمدند. آنها در جستجو براي آزادي راستين مذهبي، والدين، برادر و خواهر و زادگاه خود را ترك كرده و آنها را پشت سر گذاشتند. آنها در حيني كه با بخطر انداختن زندگي خود از اقيانوس آتلانتيك عبور ميكردند، حتي حاضر بودند تا رابطه و علاقة خود به سرزمين پدريشان را كاملاً قطع كنند.
در اواخر پائيز، نوامبر سال1960 بود كه “مي فلاور ” به “نيوانگلند” رسيد. در طي اولين زمستان، نيمي از صد و دو نفري كه به اين سرزمين پا گذاشتند، بخاطر سرما و گرسنگي مردند. نكتة قابل توجه اين است كه بسياري از افرادي كه جان خود را از دست دادند، از خوردن بذرهاي با ارزشي را كه براي كاشت در بهار آينده در دست داشتند، خودداري كرده بودند.
پوريتانها در تمامي زمينه ها و فعاليت هايشان به زندگي براي انجام خواست خدا ايمان داشتند. و اين موضوع چه در حين شخم زدن زمين و چه در ميدان نبرد، در همه جا، صادق بود. زمانيكه “جرج واشنگتن” در طي جنگ استقلال در درة “والي فورج” بسر ميبرد، ميبايست در بيچارگي و نوميدي محض دعا كرده باشد، و خدا در ميدان نبرد براي خاطر خواستش، از آمريكا جانبداري نمود. در انگلستان، شاه و مردم براي جنگ متحد شده بودند، اما در آمريكا، خدا و پسران و دختران دوست داشتنياش با دشمن ميجنگيدند. آيا اين نحوة تولد آمريكاي مدافع آزادي ايمان نيست؟
حتي در اين زمان، كنگرة امريكا براي شروع جلساتش با دعا آغاز به كار ميكند. وقتيكه رئيس جمهور آمريكا براي اولين بار مقام رياست جمهوري را بعهده گرفته و به دفتر كارش وارد ميشود، با گذاشتن دستانش بر روي كتاب مقدس سوگند ياد نموده و يكي از نمايندگان روحانيت (با دعا) به او بركت ميدهد. دولت آمريكا حتي بر روي اسكناس هاي رايج كشور عبارت “ما به خدا ايمان داريم” (توكل به خدا) را حك كرده است. (كشور آمريكا در ارتباط با اهميتي كه به خدا ميدهد در ميان كشورهاي دنيا يگانه است.) آمريكا اينگونه مقام يگانهاي را بعنوان يك كشور مسيحي (پروتستان) با نفوذ در سطح دنيا، تصاحب كرده است.
با اينهمه، امروز چه بر سر آمريكا آمده است؟ دعاي دسته جمعي در مدارس ممنوع شده است. در برنامههاي آموزشي، به “فرضية تكامل” در مقايسه با تئوري آفرينش (خلقت) اولويت بيشتري داده ميشود. ميزان طلاق با رشد 50 درصد آن در اين كشور، تقدس خانواده را بطور كامل از بين برده است.
من در سال 1971، خانواده و سرزمين پدري خود را به مقصد آمريكا ترك گفتم، چرا كه نداي خدا را شنيدم كه با من از نگرانيش در مورد وضعيت كنوني اين كشور سخن ميگفت. بمحض ورود به اين كشور، فرياد برآوردم كه من بسان مأمور آتش نشاني براي نجات خانهاي كه در آتش ميسوزد، و همچنين بعنوان يك پزشك براي درمان بيماري آمريكا، به اينجا آمدهام. در آن زمان متوجه شدم كه خدا آمريكا را ترك ميگفت. زماني امكان اين بود كه بتوان خدا را در هر نقطهاي از آمريكا يافت، ولي او قلب مردم، خانوادهها و مدارس اين كشور را ترك ميكرد. انگاري همين ديروز بود كه من در منهاتان، در چهار راه پنجم، ايستاده بودم و با گريه از خدا ميخواستم تا اين كشور را ترك نكند. بدبختانه همانطوري كه پيش بيني كرده بودم، آمريكا بيشتر در رفتن بسوي زوال اخلاقي سماجت كرده و ميكند.
خانم ها و آقايان، چرا رورند مون عليرغم مخالفتها و رنج و عذابهائي را كه از جانب آمريكائيها دريافت كرده است، به گريستن براي آنها ادامه ميدهد؟ زيرا من بهتر از هر كسي در مورد اشك، عرق و خوني را كه خدا در طي مراحل تأسيس اين كشور ريخته است، آگاهي دارم. من در طي سي سال گذشته در اين كشور، حتي يك روز آرامش بخش نداشتهام.
سرور آمريكا چه كسي است؟ نه سفيد پوستان و نه سياه پوستان، بلكه سرور كسي است كه بيشتر از هر فرد ديگري، بسان خدا، به اين كشور عشق ميورزد. چون خدا اين كشور را بعنوان پسر نخست، يا كشور نمايندة حوزة پسر بزرگ در بناي پادشاهي بهشتي انتخاب نموده است، من با شما خواهم بود. حتي در اين زمان، عيسي بشكل روحي، عموماً در اين كشور بوده و دعاهاي خالصانهاش اين است كه هدف او در آمريكا به انجام برسد.
من با توجه به خواست خدا، در سال 1982 روزنامة واشنگتن تايمز را، اينجا در شهر واشنگتن تأسيس كردم. از آن پس، اين روزنامه بعنوان يك واسطة خبري سنتي (محافظه كار) نشانگر راه و مسيري بود كه آنها بايستي از آن تبعيت كنند و اينگونه ديدگاه عمومي مردم را هدايت كرده و سمت و جهت ميداد. همچنين من در پي نهضتي پر قدرت براي نجات و رستگاري كشور و دنيا، از طريق فعاليتهاتي متمركز بر ارزش خانوادة راستين و عشق سالم و پاك براي جوانان بودهام. من براي اينكه آمريكا بتواند در برابر خدا و مشيت الهي سرافراز باشد، وجودم را براي اين كشور گذاشتم.
در سال 1965 وقتيكه به آمريكا آمدم، مكاني را در نزديكي كاخ سفيد بعنوان “زمين مقدس” تقديس كردم كه حتي امروزه مردم بسياري شبانگاه به آنجا رفته و براي نجات اين كشور دعا ميكنند. اميدوارم كه شما قلب خود را گشوده و بتوانيد صداي مملو از ميل و آرزوي مشتاقانة شهدا و اولين كساني را كه به اين كشور پاي نهادند و اكنون در تاريخ اين كشور زندگي ميكنند، را بشنويد.
خانم ها و آقايان، اين عهد و هزارة نوين كه در آستانة آن هستيم، يك دورة زماني براي اتمام تاريخ شش هزار سالة مشيت الهي و تحقق ايدهآل آفرينش خدا در سراسر هستي است. اين يك دورة زماني است براي پايان زجهها و سوگواريهاي آفرينش، كه سرور راستين خود را بواسطة سقوط از دست داده بود. دورهاي است كه والدين و فرزندي كه براي مدتهاي بسيار از هم دور افتاده بودند، به ملاقات يكديگر خواهند شتافت. قرار است كه بهشت و زمين نوين، جائيكه ديگر در آن اشكي ريخته نخواهد شد، تاسيس شود. اين دوره همچنين عهدي است كه در آن بطور مستقيم بين دنياي روح و دنياي جسم ارتباط برقرار خواهد شد، و زماني است كه پادشاهي خدا بر روي زمين و در بهشت تأسيس خواهد گرديد.
نقطة آغازين هزارة نوين كمال عهد جديد را نشانه گذاري نموده و لحظهاي است كه قول و وعدههاي عهد قديم و عهد جديد به انجام ميرسد و آيندة بشريت زماني است كه حوزة سلطة مستقيم خدا بواسطة قدرت لايتناهي و حضور هميشگياش بواقعيت در خواهد آمد. اين نقطه همچنين دورة زماني است كه متمركز بر والدين بهشت و زمين، شرق و غرب بسان “يك هستي تحت تسلط يك خدا” بهم ملحق خواهند شد، آنچنانكه يك خانوادة باشكوه و بزرگ بشري بر روي زمين شكل خواهد گرفت. و اين بمعناي كمال عهد تكميل شده، بگونهاي كه وعدههاي عهد قديم و عهد جديد به انجام خواهد رسيد.
زمان آن فرا رسيده است، زمان آن فرا رسيده است كه آمريكا از خواب برخيزد. زمان آن فرا رسيده است كه تمامي كشور و ملت آمريكا يك نهضت نوين براي تأسيس والدين راستين، خانوادههاي راستين، يك كشور راستين و يك دنياي راستين متمركز بر خدا بوجود آورد. آمريكا بدينوسيله بايد مانع خدا در ترك اين كشور شده و به او ملازمت كند. خدا براي تأسيس آمريكا هزاران سال تلاش داشته است، اگر او اين كشور را ترك كند به كجا ميتواند برود؟
آگر آمريكا بدرستي به خدا ملازمت كند، تمامي مشكلاتش-مشكلات خانوادگي، مشكلات اخلاقي، مشكلات اجتماعي و مشكلات جوانان- بطور طبيعي حل و فصل خواهند شد. وقتيكه آمريكا مكاني شود كه مردم از تمامي نژادها بتوانند در هماهنگي با يكديگر در آن زندگي نمايند، الگوي پادشاهي بهشتي بر روي زمين و در دنياي روح خواهد شد.
وقت آن است كه ما با يكديگر متحد شده و راهي را بگشائيم كه بشريت ميبايست در آن گام بردارد. اكنون زمان آن است كه آمريكا در مقام “ملت پسر بزرگ” رهبري جنبش ملازمت به خدا را بعهده گرفته و بعنوان “سكان دار”، مأموريتش را در هدايت ملتهاي جهان بسوي خدا به انجام برساند. از شما ميخواهم كه در تكميل اين مأموريت تاريخي با من بايستيد.
يكبار ديگر مراتب سپاسگذاري خود را از تمامي شما عزيزان شركت كننده بعمل آورده و اميدوارم كه اين زمان، شروعي تازه براي يك پادشاهي هزارة نوين سرشار از صلح، آزادي، و عدالت در بهشت و بر روي زمين باشد.
خداوند به شما و خانوادة هايتان بركت دهد.
متشكرم.
مراحل زندگي
شاهزادهها و شاهدختهاي خدا
ميهمانان گرامي، خانمها و آقايان، شما براي خاطر اتحاد شمال – جنوب (كره) در اين مكان گرد هم جمع آمدهايد. هزارة نويني را كه به تازهگي آغاز كردهايم، عهدي است كه ما در آن بايد تمامي باقي ماندههاي جدائي و درگيريهاي بجا مانده از قرن گذشته را پاك كرده و ايدهآل يك خانواده، يك روستاي جهاني صلح و اتحاد را به واقعيت درآوريم. من دعا ميكنم كه بركات اين هزارة نوين به خانه و خانوادههاي شما سرازير بشود.
با نگاهي به گذشتة زندگيام، در هيچ دوره و زماني هرگز چيزي در آرامش خيال نبود. من در يك مسير رنج و عذاب، همراه با تمامي مردم اين كشور، گام برداشتم، كشوري كه داراي تاريخي مملو از نزاع و محنت بوده و اينچنين در دل قدرتهاي بزرگ جهاني جاي گرفته كرده است.
از آن زمان كه من در سن پانزده سالگي، در دعايم با خواست خدا ارتباط برقرار كردم، با فداي تمامي زندگيام، افكار و انديشه و تلاشم را براي انجام خواست خدا بكار گرفتم. من دريافتم علت ريشهاي و مسبب رنج و عذاب بشري اين بود كه اولين اجداد بشري بواسطة فساد اخلاقي به حوزة ناداني و جهالت سقوط كرده و قطع رابطة بين خدا و انسان نتيجة آن شد.
جهالت در مورد مسائل بنيادي از قبيل رابطه با خدا، زندگي و هستي نتيجة اين سقوط بشري است. من در تمامي طول زندگي ام، بيشتر از ده هزار بار در اين مورد سخن گفته و ديدگاه جهاني ، ديدگاه زندگي، ديدگاه تاريخي راستين را متمركز بر اصول خداگرائي ارائه دادم.
مجموعة اين سخنان بطور كامل به دوازده زبان بين المللي ترجمه شده و در بيش از 300 جلد چاپ شده است. مطالب اين سخنان و كتابها نتيجة تحقيقات وسيع ادبي و مطالعات آكادمي نبوده بلكه مجموعة پاسخها به سؤالات اساسي و بنيادي است. پاسخهائي را كه من در طي طريق كردن آزادانة خود بين دنياي مرئي و نامرئي كسب كردم.
من امروز فرصت را مغتنم شمرده و ميخواهم در مورد راه حل اساسي براي مسئلة اتحاد شبه جزيرة كره – اتحادي كه ميل قلبي ملت ما و همچنين پايان يابي آخرين موضوع جنگ سرد – سخن بگويم. موضوع سخنان امروز من، “مراحل زندگي شاهزادهها و شاهدختهاي خداوند” ميباشد.
ميهمانان گرامي، شهروند چه كشوري هستيد؟ بسياري از شما شهروندان كرهاي ميباشيد. درواقع كشور كره براي شما سرزمين پدري، ميهن، زادگاه است، اينطور نيست؟ خب زادگاه خدا كجاست؟ در اين مقطع از زمان، خدا زادگاهي ندارد. سرچشمة تمامي كشورهاي دنيا از كجاست؟ آيا آن سرچشمه از خدا است، يا اينكه از چيز و جاي ديگري است؟ سرچشمة تاريخي كشورهاي دنيا يك مسئلة بزرگ و مهم است.
تمامي ملتها و كشورهاي دنيا در نتيجه درگيريها و كشمكشها جدا شده و شكل گرفتهاند. در موارد بسياري، دو كشور توسط يك خط مرزي مملو از درد و آزردگي شديد از يك ديگر جدا گشتهاند، تمامي ما از واقعيت تاريخي جنگهاي وحشيانه و خونين درگرفته بر سر مرزهاي مجاور بيشتر از مرزهاي كشورهاي سوم يا چهارم آگاه هستيم، و اين نشان دهندة آن است كه ديوار بين دو كشور و بين دو گروه مذهبي بزرگترين و بلندترين نوع ديوارها ميباشد.
درگيريها همواره در سفرهاي چند هزار كيلومتري صورت نميگيرد. از دوران بسيار گذشته، جنگها بر سر مرزها بين دو كشور همسايه صورت ميگرفته است. به همين دليل، حتي خود شما ناگهان خود را درگير جنگ با همسايگان و نزديكان خود مي يابيد، چرا؟ چون بشريت سقوط كرده است، و شكل گيري تب جنگ با همسايگان نتيجة سقوط بشر ميباشد.
سقوط چيست؟ سقوط به معناي نازساگاري بين خدا و انسان، انفجار جنگ و درگيري بين خدا و شيطان، و انفجار درگيري بين بشريت و شيطان ميباشد. بنابراين، ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه همانگونه كه در تاريخ كرة كوچك زمين تعداد بسيار زيادي كشور وجود دارد، همانطور هم تعداد بيشماري از درگيرها و كشمكشها وجود داشته است.
كشورهائيكه در نتيجة اين درگيريها و جنگها شكل گرفتهاند، به كجا خواهند رفت؟ تمامي ملتها در پي صلح جهاني هستند، اما آيا صلاحيت نيل به آن را دارا هستند؟ اين سؤال به يك وظيفة عمومي اشاره ميكند كه در برابر تمامي انسانها باقي مانده است. با توجه به اين نقطه نظر، اگر ما با اين توجيه كه فلان كشور همسايه، دشمن ديرينة ما است و اينچنين با بيان مسائلي از اين دست به دشمنانگي با كشورهاي همسايه دامن بزنيم، هيچگاه نميتوانيم به صلح جهاني نائل آئيم. براستي اصلا و ابدا اهميت ندارد اينكه چقدر ما در انتظار صلح جهاني هستيم و اينكه چقدر براي انجام اين امر تلاش داريم، اين امر تحقق نخواهد يافت و ما به چنين هدفي نائل نخواهيم شد. ما براي خنثي كردن عوامل محرك درگيريها و كشمكشها، همچنين پاكسازي تاريخ بد شكل ننگآور، به يك نهضت كه هادي راه باشد و دربردارندة چگونگي مسير متضاد، نياز داريم.
ميهمانان گرامي، شما خودتان مثل افراد فاقد كشور هستيد، آيا شما در گذشته صاحب كشوري بودهايد؟ آيا در تاريخ بشر كشوري وجود داشته است كه براستي بتوانيم آن را “كشور ما” خطاب كنيم؟ تا به اين زمان، چنين چيزي نداشتهايم. آيا دليل اين مسئله اين است كه تا بحال كسي براي ساخت و بناي آن اقدام نكرده است؟ نه. دليل اينكه ما تا بحال داراي چنين كشوري نبودهايم اين است كه افراد راغب به انجام چنين كاري، هرگز در مقامي نبودند كه بتوانند آن را بنا نهند. آنها نتوانستند دست به چنين كاري بزنند چون عهدي كه در آن زندگي ميكردند، به استاندارد كاملاً پيشرفتهاي كه آن كشور بتواند براساس آن بنا شود ميدان نميداد. زادگاهي را كه بطور ضروري ميخواهيم بنا كنيم، كشوري نيست كه با يك تاريخ و سنت خاص در جهان امروز وجود داشته باشد. بلكه در بعد واقعي كاملاً متفاوتي با كشورهاي موجود جهان امروز است.
اگر ميخواهيم چنين كشور متفاوتي را به ارث ببريم، بايستي مردمي بشويم كه شعور و آگاهي ايدئولوژيكي لازم براي تحقق آن را دارا باشند. اگر آفرينندة مطلقي وجود داشته باشد، آن آگاهي ايدئولوژيكي بايستي با ايدئولوژي و انديشة آفريننده يكي و هماهنگ شود. اگر آفرينندة مطلق خواستار كشوري باشد، خواستار كشوري خواهد شد كه شهروندان آن متمركز بر حكومت و سلطنت ملي بطور كامل يكي هستند. ضروري است كه ما چنين خصوصيت ملي و چنين قواره و الگوي ملي را كسب كنيم.
براي شكل گيري يك كشور، به وجود زمين، مردم و حكومت ملي نياز است. كشور خدا نيز داراي همين الگو است. والدين نمايندة حكومت ملي، پسرها و دخترها نمايندة مردم، و كشور نمايندة زمين و خاك ملي است. اين يك قاعدة غيرقابل انكار بوده و هيچيك از اين عناصر را نميتوان حذف كرد. حال، با ارزشترين چيز چيست؟ براي خاطر كشور و دنيا زيستن با ارزشترين چيزها است. تا زمانيكه شما بر اين اساس زندگي نمائيد، هرگز بسوي نابودي كشيده نخواهيد شد، و جائيكه نابودي نميتواند در آن صورت پذيرد، مقصد نهائي است.
كسي كه در حين تلاش براي بناي چنين كشوري جان خود را از دست بدهد، حتي پس از مرگش شهروند آن كشور محسوب خواهد شد و او بقا خواهد داشت تا زمانيكه آن كشور وجود دارد.
همانطور كه گفتم براي شكل گيري يك كشور به خاك و سرزمين ملي و مردم و همچنين به يك حكومت ملي نياز است. حكومت ملي چيست؟ حكومت ملي يك حلقة ارتباطي با خدا، ريشه و سرچشمة اصلي ميباشد. افرادي كه كشور را اداره ميكنند، نخست بايد با خدا ارتباط برقرار كرده و سپس به ادارة كشور بپردازند. در اين مسير، ضروري است كه اداره كنندگان كشور با مردم آن كشور يكي و متحد شوند. آنها در يكي شدن با شهروندان كشور بايد بيانديشند كه تمامي دارائي آنها نه براي خودشان كه براي تمامي ملت و شهروندان كشور است. اگر آنها موفق به انجام چنين چيزي بشوند، آنگاه آن ملت پيشرفت كرده كامياب خواهد شد. با توجه به اين نقطه نظر، وقتيكه به موضوع تحقق پادشاهي بهشتي بر روي زمين ميانديشيم، مالك بهشت چه كسي است؟ بدون شك خدا مالك آن است. خب مردم در اين بين چه هستند؟ مردم، تمامي ساكنين زمين خواهند بود. و سرزمين و خاك ملي كجاست؟ تمامي كرة زمين سرزمين ملي محسوب ميشود. آنگاه اين پادشاهي بهشتي بر روي زمين شبيه چه كسي است؟ شبيه “من ” خواهد بود. اگر شما به هر كشور واحدي نظر بياندازيد، ساختار عمومي آنها چيست؟ حكومت ملي، مردم و سرزمين ملي. و اين شبيه وجود يك انسان ميباشد.
گفتيم كه پادشاهي بهشتي شبيه چه كسي است؟ “من”، شبيه “من” است. افرادي مثل من گرد هم جمع آمده و يك ملت را تشكيل ميدهند، همانطور كه من داراي روح هستم، كشور هم بايد داراي حكومت ملي باشد، همانطور كه من داراي ماهيت شخصي هستم، كشور هم بايد داراي مردم باشد، و همانطور كه انسانها با جهان آفرينش در ارتباط متقابل قرار ميگيرند، كشور هم بايستي داراي سرزمين ملي باشد.
در درون اين اصل اوليه، مردم سرزمين ملي را كنترل ميكنند و حكومت ملي بر مردم حكم ميراند. همه چيز اينچنين سمت و جهت خواهند داشت. سرزمين، مردم و حكومت سه مهرة اساسي براي شكلگيري كشور هستند. با نگاه به بشريت، اصل اوليه را اينچنين ميبينيم: روح ما بر جسم، و جسم ما بر طبيعت كنترل دارد. اگر شما براساس اين اصل اوليه، به تمامي جهان نظر بيافكنيد، نتيجه قطعي چان جي اين است. گفتيد كه بهشت شبيه چه چيزي است؟ بهشت شبيه روح انسان است، به همين خاطر شبيه حكومت ملي نيز ميباشد. بشريت شهروندان كشور بوده و كرة زمين، جهان آفرينش است. در پايان، كشور شبيه چه كسي است؟ تمامي اينها شبيه “وجود من” است.
ميزان بزرگي جامعه و كشور اهميت ندارد، ضرورت شباهت آن به انسان اهميت دارد، چون خداوند به چيزهائي علاقه دارند كه تجسم خود او باشند. انسانها بيشتر به چه چيزهائي علاقه دارند؟ ما به چيزهاي كه تجسم خودمان علاقه نشان ميدهيم. با اين توصيف، كشور ايدهآل بايد شبيه چه چيزي يا چه كسي باشد؟ كشور ايدهآل بايد تجسم انسان و “چان، جي، اين” باشد.
در مجموعه اصطلاحات نهضت هماهنگ عبارت “زادگاه” اشاره به كشور واحد و خاص مثل جمهوري كره نيست، بلكه اشاره به كشوري جهاني است. در واقع عبارت “جهاني” عبارتي است كه در دنياي سقوط كرده و فاسد بكار برده ميشود و من واقعاً از آن خوشم نميآيد. به هرحال، مكتب و مجموعه تعاليمي كه در پي زادگاه ميباشد، “چانجوئيزم ” خوانده ميشود.
آن زادگاه، جمهوري كره نيست. خدا خواهان جمهوري كره، يا ايالات متحده، يا كشورهاي كمونيستي نيست. زادگاه، سرزمين پدري است كه خدا خواستار است، و به همين دليل ما بايد فرهنگ و تاريخ سرزمين پدري نوين را بيآفرينيم. ما بايستي تعريفي نوين از استاندارد نوين داشته باشيم تا بتوانيم زادگاه نوين و ايدهآل را بسازيم. بنابراين، ما بايستي راه زندگي خود را تغيير دهيم، چرا كه آن دنيا با دنيائي كنوني تفاوت بسياري دارد. كلام و زبان فرق ميكند. آيا انسان ساكن دنياي امروز، معناي اين عبارات را ميداند: “حوزة سلطة اصل”، “پاية متقابل”، “پاية عمومي”، “مشيت الهي براي پاية بازسازي”؟ …معنايش اين است كه زبان فرق ميكند. اگر وقتيكه كه كشور مورد نظر نهضت هماهنگ تأسيس بشود، ما بايد سرلوحه و آرم نهضت را پائين كشيده و از بين ببريم، و زماني هم كه دنياي مورد نظر نهضت هماهنگ بنا شد، كشور تأسيس شده توسط نهضت را بايد از بين ببريم. ما بايد از مذاهبي كه تنها براي خاطر فرهنگ و سيرت مردم جمهوري كره وجود دارند دست بكشيم. در آينده، تنها مذهبي كه براي جهان و جهانيان زندگي تلاش دارد، قادر به ادامة حيات است.
ميهمانان عزيز، خانمها و آقايان، فكر ميكنيد كه جستجوگر خواست خدا بايد مدافع چه چيزي باشد؟ او براستي نميتواند به مردم اين دنيا بگويد كه در مسير خواست خودشان گام بردارند، برعكس و در حقيقت او بايد به مردم بگويد كه در مسير متضاد گام بردارند. جملاتي كه بيانگر اين حقيقت هستند عبارتند از : “با قلب عشق راستين دشمنان خود را دوست بدار”، يا “دشمن خود را دوست بدار”. اين عبارات ميتوانند تاريخ كاذب را زير و رو كنند، آنها مثل لنگر كشتي ميمانند، مانند زنجيرهاي لنگر براي كشتي اسير باد قبل از يك طوفان خوفناك هستند. اما در تمامي طول تاريخ مشيت الهي براي بازسازي، كسي وجود نداشته است كه براستي با اين كلام زيسته باشد. اگر مردمي وجود داشتند كه ميتوانستند دشمنان خود را دوست بدارند، ما ميبايست با استفاده از يك سازماندهي منظم، آنان را در سطح جهاني به بالا بكشيم. و چون اين مسئله يك نتيجهگيري منطقي است، لازم است تا هر كدام از شما درك كنيد كه چرا خدا در واقع ميبايست چنين نهضتي را به جهان عرضه نموده، و اينكه حركتهاي مذهبي كه در طول تاريخ تا به اين زمان شكل گرفته همه انعكاس آن هستند.
خدا در طول تاريخ، چه كسي را بيشتر از هر فرد ديگري دوست داشته است؟ آن فرد عيسي است. عيسي براي اجتناب از درگيريها و تضادها جهتي نوين عرضه نمود. بين كشورهاي زورگو و كشورهاي تحت فشار، همانند روم و اسرائيل، با توجه به اين نكته كه هر كدام ديگري را دشمن ميپندارد، ديوارهاي بلندي شكل گرفته است. فلسفة عيسي اين است كه اين ديوارها بطور ضروري بايد فرو ريخته شود. عيسي ميانديشيد كه شما در روم ميخواهيد با زور و قدرت بر من در اسرائيل غلبه كنيد، ولي در مسيري متضاد، با عشق، بر شما غلبه خواهم كرد. به همين سبب، او حتي در بر روي صليب، براي دشمنانش بركت طلب نمود.
لازم است كه تشخيص داده و درك كنيم كه وقتي عيسي در ارتباط با سربازان رومي گفت: “خدايا آنان را ببخش، چون از كردار خود آگاه نيستند”، در واقع چنين فلسفة شگفت انگيزي را مطرح ميكرد. عيسي با چنين تقاضائي، براي تمامي كشورهاي جهان در فائق آمدن بر مرزهاي ملي بين هر دو كشوري و نحوة نگرش تمامي كشورها نسبت به يكديگر بعنوان دشمن، الگو و نمونة اصلي شد.
عيسي ميدانست كه دشمنان فردي تنها دشمنان روي زمين نيستند. او ميدانست كه دشمنان خانوادگي، قبيلهاي، مذهبي، ملي و جهاني در تمامي اطراف او را احاطه كردهاند. به اين معنا كه براي كسانيكه خواهان پيروي از او هستند، دشمنان زيادي در كمين ميباشند. بعبارت ديگر، اگر شما در مسير خانواده گام برداريد، خانوادههاي ديگري منتظر هستند، اگر در جهت قبيله گام برداريد، ديگر قبيلههاي دشمن منتظر شما خواهند بود. شما بايد منتظر درگيري شديدي باشيد، اما هر بار كه با دشمنان روبرو شديد بايد به آنها عشق بورزيد. اگر شما داراي چنين روحيهاي باشيد، روزي پيروزي از آن شما است.
كشور ايدهآل خدا در كدام نقطه تحقق خواهد يافت؟ بازسازي سرزمين پدري در كجا شكل خواهد گرفت؟ بازسازي اين كشور از افرادي شروع خواهد شد كه داراي فلسفة زيستن براي ديگران هستند. بنابراين، مسيحيت ندارد جز اينكه يك جهان شمول بشود، چرا كه ارائه دهندة حركت و نهضتي براي فائق آمدن با عشق بر تمامي مرزهاي ملي و حصارهاي فرهنگي، و حتي به آغوش گرفتن دشمن خود ميباشد. اگر شما لوبيا كشت نمائيد، لوبيا برداشت خواهيد كرد، چون لوبيا قرمز از بذر لوبياي قرمز ميآيد، گل سرخ هم از بذر گل سرخ شكل ميگيرد. به همين شكل، اگر شما بذر شيطاني، بذر پاسخ متقابل به دشمن، كشت كنيد، درخت پليدي، درخت پاسخ متقابل به دشمن، حاصل خواهد شد. اما اگر بذر خوبي بيافشانيد، بذر عشق ورزيدن به دشمن، آنگاه درخت خوبي، يا درخت عشق براي دشمنان حاصل خواهد شد. اين يك اصل طبيعي است.
از كجا گفتم كه سرزمين پدري آغاز ميشود؟ در چه راهي حاصل ميشود؟ سرزمين پدري در مسير عشق به دشمن حاصل خواهد شد. سرزمين پدري در طي مسيري حاصل ميآيد كه از خود سنت عشق به دشمنان در سطوح فردي، خانوادگي، قبيلهاي، ملي و دنيا را به ارث بگذارد. همگي شما بايد بدانيد كه بجز اين راه در هيچ راه و مسير ديگري زادگاه و موطن خدا نميتواند پديدار بشود.
توجه بفرمائيد: چون مقامات دولتي، دولت ايالات متحده، و كنگره با من مخالفت كردند، روزي گواهينامة رسمي با اين مضمون دريافت خواهم كرد كه من در كنگره پيروز بودم، من در برابر دولت آمريكا پيروز بودم و من در ايالات متحده پيروز بودم. حتي من در دستگاههاي دولتي و كنگره كه با من مخالف بودند، دوستان بسياري پيدا كردهام. به هر حال، نمايان شده است كه در نهايت پيروزي از آن من خواهد بود.
حتي اگر داراي چنين دوستاني نباشم، ايمان دارم كه بر تمامي اين چنين مخالفتهائي غلبه كرده و راه را بسوي پيروزي هدايت ميكنم. هر چه مخالفت فرد در برابر من بيشتر ميشود، ميزان عشق من به دشمن بيشتر ميشود، براي همين نگران مخالفتها و تضادهاي بيشتر و بزرگتر نيستم.
قوانين طبيعي ميگويند كه اگر در جائي كمبود فشار بوجود آيد، در جائي ديگر فشار در حد بالائي بروز خواهد كرد و همينطور اگر در مكاني فشار هواي سنگيني بروز كند، در مكاني ديگر فشار هواي سبكتري در جاي ديگر پديدار خواهد شد. اگر يك جايگاه بلند مثل دولت آمريكا با من مخالفت كند، و در صورت بوجود آوردن فشار در سطح پائين از جانب من، سرانجام در برابر من تسليم خواهد شد، درست مثل قوانين طبيعي، كه حوزة فشار در سطح بالا جذب حوزة فشار در سطح پائين ميشود.
من اگرچه در گذشته ميبايست تمامي انواع بدرفتاري را ميپذيرفتم، ولي وقتيكه با آنها نجنگيده بلكه برعكس به آنها عشق ورزيدم، در پايان آنها بسوي من بازگشتند و از دوستان من شدند. آنگاه خانوادههاي دوست، قبيلههاي دوست، و ملتهاي دوست پديدار شدند.
اگر كشوري باشد كه مردم آن داراي روحية عشق به دشمن هستند، آن كشور، ايدهآل مورد نظر خدا، همينطور نقطة تمركز ايدهآل تمامي بشريت خواهد شد. شما بايد اين نكته را بخوبي درك نمائيد. وضعيت ظاهري و چهرة من خوش تيب نيست، درست است؟ شما مردم ممكن است چيزي نگوئيد، اما مردم جهان اينگونه ميانديشند. من نسبتاً زشت هستم ولي خدا مرا بيشتر از هر كسي دوست ميدارد. حتي اگر دنيا بيانديشد كه من فرد هولناكي هستم، ولي خدا مرا به رسميت ميشناسد.
اگر شما در اعماق قلب دشمن خود را دوست ميداريد، چيزي وجود ندارد كه نتوانيد از آن سخن بگوئيد. چرا؟ اگر خدا بگويد كه انسان موجودي خوش سيما است، آنگاه او واقعاً خوش سيما است. اگر خدا بگويد كه او واقعاً فرد متيني است، آنگاه او واقعاً يك فرد متين و خودداري است، يا اگر بگويد كه او دلير و ژيان است، آنگاه او همان است كه مطرح شده است. در نتيجه اگر من اينگونه انديشيده و آن را بطور باشكوهي بپذيرم. آنگاه ميتوانم با اعتماد بنفس دنيا را در آغوش بگيرم. وقتيكه من اينچنين از خود بيخود گشته و تنهائي بكار ميپردازم، ميدانيد كه چه اتفاقي ميافتد؟ مردم جوان، مردان و زنان جوان، يك خانواده از تمامي خانوادهها، تمامي ابناع بشري ظاهر ميشوند، مردمي كه خدا بتواند در آنها لذت را تجربه نمايد، پديدار ميشوند، و طلوع موطن خدا ممكن خواهد شد.
عيسي گفت كه ما بايستي دشمنان خود را دوست بداريم، معنايش اين است كه ما بايستي حتي به بدترين افراد عشق بورزيم. اگر مرد خوش تيپي با زشتترين زن نامزد شود، بايد آن زن را حتي از ميزان عشقش به دشمنانش، دوست بدارد، و وقتيكه صحبت از عشق ورزيدن به دشمن در اين دنيا پيش ميآيد، چنين فردي كانديد پيشقراولي و حمل پرچم اين حركت خواهد بود. چنين فردي براحتي ميتواند به وراي مرزها و حصارهاي قومي و ملي خيز بردارد.
روزي كه شما توانستيد تهي اما با قلبي عاشق زندگي كنيد، تمامي ديوارها به فرو خواهد ريخت، تاريخ مشيت الهي براي بازسازي كوتاه شده و بهشت بسيار نزديك خواهد شد. فلسفة من بسيار ساده است. كاري نيست كه انجام نداده باشم، من كشاورز بودم، كارگري كردم، و به خيلي از كارهاي ديگر دست زدهام، ماهيگير بوده و ماهي تن هم صيد كرده و تمامي زندگي خود را اينگونه زيستهام، اما ميانديشيدم كه تنها هستم. ولي وقتيكه به پشت سرم نگاه كردم، ديدم انگليسيها و آمريكائيها و مردمان تمامي دنيا از من پيروي ميكنند. حتي اگر از آنها بخواهم كه بروند و گم شوند، حتي اگر آنها را با پاهاي خود زده و از خود دور بسازم، آنها همچنان بازگشته و از من پيروي خواهند كرد. اگر من به اين سوي رو كرده يا به آن سوي بروم، آنها باز هم بدنبال من ميآيند. اين چيزي بوده كه تا بحال روي داده است، بنابراين هر چند بار كه براي تحقيق به نهضت هماهنگ رجوع كنيد، باز هم چيزي براي آموختن خواهيد يافت.
ميهمانان گرامي، خانمها و آقايان، اكنون در چه راه و مسيري ميبايست گام برداريم؟ مهم نيست كه چه نوع قبيلهاي را تأسيس نمودهايد، تا زمانيكه حكومت ملي كشورهاي شيطاني به حيات خود ادامه دهند، تمامي شما، مردمي فاقد كشور خواهيد بود. آيا اين كشور شما است؟ شما فاقد كشور هستيد! براستي مهم نيست كه چه نوع قبيلهاي را بنا نهادهايد، اگر حكومت ملي، حكومتي متمركز بر خدا نباشد، آن قبيله براحتي قتل عام و نابود خواهد شد. اينطور نيست؟ در نتيجه، ما بايستي به جستجوي كشوري برويم كه خدا بتواند با آغوشي باز از آن استقبال نمايد. چه منظوري داريم وقتيكه ما در بارة حوزة اولين اسرائيل در دنياي امروز سخن ميگوئيم و اينكه آن سرزمين بطور ضروري بايد بگونهاي متحد و يگانه شود كه خدا بتواند از آن استقبال نمايد، سرزميني كه افراد، خانوادهها، قبيلهها، طايفهها و نهضت بتواند از آن استقبال كنند. اما به هرحال، چه شما اين موضوع را متمركز بر نهضت هماهنگ، چه متمركز بر مسيحيت و چه متمركز بر جمهوري كره مورد توجه قرار دهيد، آيا آنها در موقعيتي قرار گرفته بودند كه از جانب عموم مورد استقبال قرار گيرند؟ اينطور نيست، جهتها فرق ميكند و آنها تفاوت دارند. مسيري را كه دولت جمهوري كره پيش گرفته است، بيروني است، اينطور نيست؟ آنها در اين مسير، نه متمركز بر خدا بلكه متمركز بر مسائل مادي جوامع دنيوي در حركت هستند. اين كشور داراي هيچگونه انديشه يا فلسفة مركزي نيست.
بنابراين اگر نتوانيم متمركز بر يك ايدئولوژي مركزي، اين كشور را با خدا مرتبط ساخته و يك تصور كلي ملي مصلح به محتويات نوين دو يا سه بعدي بوجود آورده و با سر دست گرفتن آن، بعنوان يك ايدهآل، در برابر تمامي ملتهاي جهان امروز با استواري بايستيم، قادر نخواهيم بود تا طلوع سرزمين پدري را ببينيم.
آزادي و رهائي كه امروز آن را دارا هستيم، نخستين رهائي است. ما اكنون، در نهضت هماهنگ، به دومين رهائي نياز داريم. جمهوري كره نيز به دومين رهائي نيازمند است. اگر دولت كره در مسير دومين رهائي قرار گيرد، آنگاه مردم و كشور بطور كامل به اميال خود دست خواهند يافت. سپس، نهضت هماهنگ به سومين رهائي نياز خواهد داشت. در واقع همه چيز اينگونه سمت و جهت خواهد داشت. دولت جمهوري كره قالب ملي كنوني خود را بدنبال اولين رهائي حفظ كرده است، اما اكنون زمان دومين رهائي فرارسيده است، شمال و جنوب بايد با يكديگر متحد شوند.
آن كشور چگونه ملتي است؟ ملتي است كه شهروندان آن از دورههاي رنج و عذاب در طول تاريخ آن طي طريق كرده و اينكه خصوصيت ملي آن صلاحيت يكي شدن با اصول بازسازي از طريق غرامت را داشته، و سنتي تاريخي را به ارث برده باشد. آن كشور چگونه كشوري بايد بشود؟ ضروري است كه بطور كامل متحد شود. با اين توصيف، اگر جمهوري كره ميخواهد كه به چنين مقامي نائل شود، عملكرد امروزش چگونه بايد باشد؟
براي شكل گيري و رشد استاندارد چنان ملتي، ضروري است كه شمال و جنوب متحد بشوند. كرة شمالي و كرة جنوبي درست مثل پادشاهي تقسيم شدة “پادشاهي اسرائيل (شمالي)” و “پادشاهي جودا (جنوبي)” بايد يكپارچه و متحد شوند. بسان ملتهاي قابيل و هابيل، شمال و جنوب از يكديگر جدا گشتهاند، و اكنون اگر متحد نشوند، اسرائيل واحد پيروزمند پديدار نخواهد شد.
بنابراين، حال در اين كشور، متمركز بر دولت كرة جنوبي، اتحاد بين دو قسمت شمال و جنوب چگونه بايد صورت پذيرد؟ آنها بدون يك ايدئولوژي نوين جهاني، نميتوانند بسوي يكديگر آمده و متحد شوند. ايدئولوژي هماهنگ كه نهضت هماهنگ از آن صحبت ميكند، دقيقاً براي همين منظور آماده شده است. آيا متوجه ميشويد؟ اكنون ما در موقعيتي هستيم كه ميبايست به دو كار و تلاش دست بزنيم. ما بايد ملتي را بارور كنيم كه هيچ ملتي در دنيا ياراي برابري با آن را نداشته باشد، و سپس ملت متحد همراه با مذهبي واحد و سرسخت را بوجود آوريم كه نظير آن در دنيا وجود نداشته باشد. متمركز بر چنين ايدئولوژي، شمال و جنوب بايد با يكديگر متحد و يكي شوند. بدون چنين اقدامي، ملت خدا، بعبارتي ديگر حكومت ملي بهشتي كه ما بتوانيم در برابر جهانيان با افتخار بسيار حضورش را اعلام كنيم، پا به عرصة وجود نخواهد گذاشت. شما بايد بخوبي از اين نكته آگاه باشيد كه هدف اولية ما بر روي زمين همين مسئله است.
ما اگر نتوانيم سرزمين پدري را بنا نهيم، فاقد كشوري خواهيم بود كه بتواند متمركز بر خدا از تمامي كشورهاي دنياي شيطان پيشي گرفته، آنها را به كنار زده و يا آنها را پاكسازي كنيم. ما فقط با داشتن يك ايدئولوژي، نهضت هماهنگ، نميتوانيم به چنين كاري دست بزنيم. ملتي بايد جهت حركت خود را متمركز بر ايدئولوژي “يونيفيكيشنيزم” (هماهنگ گرائي) قرار داده و به پيش برود. شما بايد بدانيد كه اين موضوع چيزي است كه هنوز انجام نشده باقي مانده است.
اگر ما، با توجه به اين نقطه نظر، نهضت هماهنگ را بسان يهوديت در كرة امروز بدانيم، انديشة نهضت هماهنگ انديشه و ايدئولوژي اصلي و مركزي كره خواهد شد، درست مثل يهوديت كه ستون روحي ملت اسرائيل بود. در آينده، زماني خواهد بود كه مذهب و ايدئولوژي ملي خواهد شد، اين چيزي است كه بسياري از مردم ميگويند، حتي اعضاي مجلس شوراي ملي نيز چنين چيزي را مطرح كردهاند. اگر ايدئولوژي نهضت هماهنگ، مذهب ملي كشور بشود، ديگر حزب كمونيست مشكل بزرگي نخواهد بود. خانم ها و آقايان، مردمي كه امروز براي خواست خدا زندگي ميكنند، “ميلساي بهشتي” هستند كه دنياي شيطاني فرستاده ميشوند. افراد ممكن است كه تفاوت داشته باشند، ممكن است كه يك ميلساي كوچك يا بزرگ، چاق يا لاغر، بلند يا كوتاه … باشد، اما شيوة زندگي او نبايد با شيوة زندگي يك مأمور فرق داشته باشد چرا كه او همواره با خطر مرگ و زندگي روبرو است. او در موقعيتي قرار ميگيرد كه حتي كوچكترين اشتباه به قميت زندگي او تمام خواهد شد.
بنابراين اگر روحية مأموري كه براي موطن حامي زندگي ابدي در تلاش است، صدها برابر قويتر از محيط پيرامونش نباشد، او نميتواند بسان يك مأمور مخفي زندگي كند. ضروري است كه او با اين انديشه كه اگر تمامي رنجشها پاك شده و از بين برود مردمان جهان چگونه غرق در لذت و شادي خواهند شد، موقعيت كنوني خود را فراموش كند. او بايد به شكوه و عظمت سرزمين پدري نظر دوخته و در حين آفرينش تاريخي نوين، بيانديشد كه در روز تولد اين سرزمين تمامي تلاشها و از خود گذشتگيهايش بر همگان آشكار خواهد شد. او بدون چنين طرز تلقي، نميتواند انجام مأموريت سري يك مأمور مخفي را بعهده گيرد. بعبارت ديگر او براي غلبه بر تمامي رنجشها و انجام مأموريت سرياش، بايد قلبي سرشار اميد براي طلوع موطن اصيل داشته باشد، اميدي كه هزاران يا دهها هزار بار قويتر و با شكوهتر از واقعيت كنوني باشد.
حتي اگر او در حين انجام مسئوليتش در تصادفي غيرمترقبانه جا خود را از دست بدهد، خدا ميتواند كسي را به جاي او در تكميل مسئوليتش بفرستد. اگر چه او جان خود را از دست داده است، ولي مردمي پديدار خواهند شد كه دوستان هم پيمان او خواهند شد. چون او در موقعيتي جان خود را از دست داده است كه ميتواند بعنوان الگو قلمداد شود، در عين فداكاري و نابودي او، دوستان هم پيمان او باقي خواهند ماند و تا زمانيكه اين مردم باقي بمانند، خدا ميتواند بر اساس آن پايه فرد ديگري را در جايگاه او بفرستد. اما اگر او در آن موقعيت جان نسپارد، تمامي تلاشهايش متوقف شده و به همان صورت باقي خواهد ماند.
با اين توصيف، براي قرار گرفتن در اين عهد نوين چه وضعيتي را بايد بعهده بگيريد؟ ميزان گرمي و حرارت ايمان و اعتماد به طلوع موطن اصيل در قلب شما بايد بيشتر از هر چيز ديگري باشد. بعبارت ديگر، شما بايد بعنوان يك پرچمدار و معمار سرزمين پدري و موطن اصيل كه خدا براي شش هزار سال در انتظار آن بوده است، احساس افتخار كنيد. شما بايد براي بدوش كشيدن مسئوليت و اين مأموريت باور نكردني بعنوان عضوي از گروه ضربت در خط اول جبهه به خود افتخار نمائيد. مردم بسياري در گذشته اميد بعهده گرفتن چنين مأموريتي را در دل داشتند، اما با اين همه چنين موقعيتي براي آنها فراهم نبود. شما براي خاطر قرار گرفتن در اين مأموريت ويژه كه تنها يكبار در زندگي روي خواهد داد، بايد احساس وقار سنگيني داشته باشيد.
بنابراين، هر جنبه از زندگي شما، خوردن، خوابيدن، رفتن، آمدن، … بايد براي تأسيس موطن اصيل باشد. فكرميكنيد كه چقدر خدا در انتظار شما بود تا پاي پيش گذاشته و با خوشروئي و ملايمت اعلام كنيد كه بعنوان يك مأمور مخفي اعزامي از جانب او اين مأموريت را بعهده ميگيريد؟ تا به اين زمان، خدا را از روي بي عاطفگي و بيرحمانه بكنار گذاشته شده بودند. ولي او ميخواهد خواست خود را بواقعيت درآورد چيزي كه تا بحال هرگز قادر به فاش كردن آن نبود، چيزي كه تمامي موجوديت خود را براساس يك پاية ملي كامل قرار ميدهد، چيزي كه ميتواند موطن اصيل را تأسيس كند. او هرگز حتي يكبار هم قادر به انجام خواستش نبوده است.
اكنون بهرحال امكان تأسيس موطن اصيل بوجود آمده است. اين سرزمين داراي حكومت ملي، خاك ملي، و مردم ميباشد. بعلاوه، بازماندگان گروههاي اخلاقي وجود دارند كه به آن سرزمين مرتبط هستند، همينطور تاريخي وجود دارد كه هيچ گروه ديگري از مردم نميتوانند آن را دارا شوند. ما براي چنين سرزميني، ميبايست كه مأموريت خود را در مقام يك “ميلسا” به انجام برسانيم. اگر شما آن مأموريت خود را هر چه زودتر بر اساس اراده و خواست خود به انجام برسانيد، بهمان ميزان، زمان طلوع موطن اصيل زودتر خواهد بود. پرداخت بهاي اشك و عرق امروز پايهاي تأسيس ميكند كه براساس آن ميتوان بسيار زودتر با طلوع موطن اصيل روبرو شد، و شما مردم با فكر به اين حقيقت، بايد با اعتماد بنفس براي زندگي و انجام مأموريت مخفي يك ميلسا به جهان برويد. در غير اينصورت، ما قادر نخواهيم بود تا بخت و اقبال و بركات بي سابقهاي را كه خدا براي ما آماده نموده است، دريافت كنيم.
ما ميبايست تا بهشت را بر روي زمين پايهريزي و بنا كنيم. منظورم اين است كه براي اينكه ما بتوانيم در برابر خدا، پدر ما، سربلند باشيم، بايستي آن ملت را بر روي زمين بيابيم، با نقطة مركزي آن ملت يكي شده، در درون آن ملت بهشتي با استاندارد مورد نظر خدا زيسته و بميريم.
اما اكنون، آيا شما داراي كشور هستيد؟ وقتيكه به اين حقيقت ميانديشيد كه فاقد كشور هستيد، آنگاه حتي اگر بخواهيد نميتوانيد چشم از اين جهان فروببنديد. اگر بميريد به كجا خواهيد رفت؟ اگر همينطوري برويد، چطور ميتوانيد از احساس خجالت، خودآگاهي و درد حاصل از آن اجتناب و دوري كنيد؟ دورة زندگي من بسيار كوتاه است، و براي انجام همه چيز در اين دورة كوتاه، فكر ميكنيد كه چقدر بايد مشغول باشم؟ در وراي تمامي اينها، محيط شيطاني پليد با ما مخالفت ميكند، فكر نميكنيد كه دشمنان ما سعي در ايجاد مانع در مسير راه ما داشته باشند؟ ما براي نفوذ و پيشروي در اين مسير، نميتوانيم از زندگي بسان يك مأمور مخصوص خودداري كنيم.
تمامي آمد و رفت من براي تأسيس آن كشور، آن موطن اصيل، است. من براي اينكه اولين شهروند راستين براي طلوع موطن اصيل بشوم، اين مأموريت را پذيرفتهام.
شما بدون انجام اينكار، نميتوانيد بعنوان شهروندان آن موطن اصيل كه در مسير شكل گيري است، اقتدار و اختيار خود را بنا نهيد. آيا شما مردم، ميخواهيد كه بطور فردي در انجام اين امر تأثير داشته باشيد؟ بطور خانوادگي چطور؟ بطور ملي؟ جهاني؟ چطور ميخواهيد تأثير بخش باشيد؟ شما ميخواهيد كه در سطح جهاني مؤثر باشيد، اينطور نيست؟ اگر ميخواهيد كه به سطح جهاني صعود كنيد، نميتوانيد متمركز بر خودتان به اين هدف نائل شويد. شما به يك كشور نياز داريد، و سؤال من از شما اين است كه كشور شما كجا است؟
درست كه ما شبانه روز براي خاطر آن كشور غذا ميخوريم، ميخوابيم. آيا ميدانيد كه شما بايد زندگي خود را با اين عهد و پيمان در برابر بهشت و زمين كه اين دليل تولد شما است، زندگي خود را سر كنيد؟ وقتيكه به خواب ميرويد، بايد تصور كنيد كه تمامي بسترهاي خواب ميليونها مردم دنيا را گرد هم آورده و شما در قلة آنها به خواب رفتهايد. حتي اگر به ميز غذا نگاه ميكنيد بايد چنين بيانديشيد. به هرجا كه پاي ميگذاريد، بايد اين انديشه را در سر داشته باشيد كه تنها نيستيد، بلكه تمامي نژادهاي مختلف دنيا گرد هم جمع آمده و شما در ميان آنها نشستهايد. فرزندان بهشتي بايد تمامي فعاليتهاي خود را با چنين افكار و انديشههائي به انجام برسانيد.
هر كدام از شما بايد بدانيد كه شيوة زندگي پسران و دختران بهشتي ضرورت ميداند كه فرد در موقعيتي قرار بگيرد كه بر اختيارات دنياي شيطاني پيشي گرفته و در طي دورة زندگي به عزت و شكوه نائل شده آن را حفظ نمايد. آيا فكر نميكنيد كه اگر خدا ميخواهد پسران و دخترانش را دوست بدارد، او بايد آن نوع پسر و دختر را دوست بدارد؟ اگر او پسران و دختراني را دوست بدارد كه حتي نميتوانند خود را حتي با شيطان هم سطح كنند، براستي قادر نخواهد بود تا مقام پدرانة خود را حفظ نمايد، اينطور نيست؟ من از تمامي شما ميخواهم كه با حفظ ايمان قلبي خود، عزمي نوين جزم كرده كه هر روز زندگي خود را دست در دست تمامي جهانيان به پيش خواهيد رفت. آنجا نقطهاي است كه پايه براي خط اول جبهة جهاني اتحاد تعيين ميشود.
“حتي اگر من در اعماق دنياي شيطاني باشم، يك مأمور مخفي بهشتي هستم، من سفير بهشت هستم.” اين چيزي است كه شما ميبايست آن را همواره در سر داشته باشيد. راه ايجاد ارتباط از جانب ميلسا، به او اين اجازه را ميدهد كه بطور مستقيم با پادشاه مملكت رابطه برقرار كند. ديگر مردم از وضعيت او آگاهي ندارند، اما او بايد به پيش برود، با اين ايمان كه او با اختيارات و مأموريت يك مأمور مخفي زندگي ميكند. هر كدام از شما بايد اين موضوع را بوضوح بدانيد. حتي پادشاه مملكت منتظر گزارش از جانب مأمور مخفي است. بهمين صورت، وقتي كه ما مأموريت خود را بر روي زمين به اتمام رسانديم، خدا منتظر درخواست و ارائة گزارش از جانب ما است.
بنابراين، اگر من بعنوان ميلسا، درخواستي فوري فرستاده به اين مضمون كه من به اين چيز و آن چيز نياز دارم، آيا فكر نميكنيد كه او شجاعانه و با بخطر انداختن خود در تمامي جبههها موضوع درخواستي مرا اجابت نمايد؟ به همين شكل، اگر ايمان و باور داشته باشيد كه پسران و دختران شكوه مخصوص خدا بوده و از او بخواهيد: “… اين چيزي است كه ميخواهم، خواهشمندم كه اجازة و امكان انجام آن را اعطاء بفرمائيد.” بعد شما خواستة خود را بتحقق درآمده خواهيد ديد. شما در اين مسير خدا را آنگونه كه هست كشف خواهيد كرد، و آنگونه كه تلاش دارد خواهيد ديد.
شما براي دستيابي به مقام رهبري، بايد قادر به انجام اين امر باشيد. اگر مردم بيماري وجود داشته باشند، آنگاه شما ميتوانيد آنها را شفا دهيد. اگر خودتان با سختي روبرو شديد، خدا خودش مستقيم به شما كمك خواهد كرد. شما ميبايست از طريق اين نوع زندگي چيزهائي زيادي آموخته، آنچنانكه بتوانيد با ايمان و اعتماد بنفس بر تمامي موانع سر راه غلبه كنيد.
ميهمانان عزيز، آنجا چه جور جائي است؟ هدف ما جستجوي فرد و خانواده نيست، بلكه راهي كه در آن گام برداشتهايم، براي يافتن كشور است. آيا متوجه ميشويد؟ اگر شما پدر يا مادر و يا فرزند كسي هستيد، ما راهي جز انجام آن نداريم. اما سپس پيروان امروزين نهضت هماهنگ و خانوادهائيكه بركت گرفتهاند مردم اين حوزة قبيلهاي، همه بتمامي خواهند گفت: “آه، كشور؟ نهضت؟ از من نپرس!” اگر چنين شود، آنگاه هر فردي وامانده و شكست خورده خواهد بود. اين ديدگاه و نقطه نظر اصل است.
شما تا زمان مرگ خود تمامي تلاش خالصانة خود را در جستجوي كشور بكار خواهيد گرفت. تنها آنوقت است كه روز موعود فرا خواهد رسيد، روزي كه شما ميتوانيد در آن براي طلوع كشور بهشتي جشن و پايكوبي كرده و سرود پيروزي سر دهيد. در ميان تمامي تعاليم عيسي اين چيزي است كه شما بايد بياموزيد. جهتي كه در اين تعاليم نشان داده شده است دوتا نه كه يكي است. اگر او از شما بخواهد كه “برويم” آنگاه شما بايد برويد. اينطور بايد باشد، درست نيست؟ بنابراين اگر او بگويد كه “شوهر خودت را فدا كن، خانوادة خود را فدا كن، و برويم”، آيا به اين راه پاي ميگذاريد يا نه؟ شما اين كار را نه براي نهضت هماهنگ بلكه براي خاطر كشور انجام ميدهيد. آنگاه همه چيز بخوبي به پيش خواهد رفت.
در حال حاضر، در كرة شمالي، دولت آن كشور تمامي پروندههاي ثبت احوال خانوادگي را از بين برده و ميخواهند ثبت احوال خانوادهها را از نو آغاز كنند. ميدانيد چرا؟ چون دنياي شيطاني در انجام همه چيز پيشقدم است. شما بايد قادر باشيد كه پا به پيش گذاشته، شوهر، زن، والدين، فرزند، و يا هر چيز ديگر خود را براي خاطر كشور به كنار بگذاريد. در غير اينصورت نميتوانيم كشوري تأسيس كنيم كه تجسم اميد ماست. اگر آن كشور بنا نهاده شود، شما والدين خود را همزمان با آن خواهيد يافت. اگر شما قادر به تأسيس آن كشور نباشيد، آنگاه بايد نشسته و شاهد خونريزي والدين، همسر، و فرزندان خود باشيد. آيا بدتر از اين هم چيز ديگري وجود دارد؟ در نتيجه قبل يافتن آن كشور ما نميتوانيم به همسر، والدين و فرزندان خود عشق بورزيم. اين راه و مسيري است كه مسيحيت بايد در آن طي طريق كند، راهي كه نهضت هماهنگ بايد در آن گام بردارد.
شما بايد مردمي بشويد كه بتوانند خود را انكار كرده و براي خاطر كشور و آن هدف زندگي كنند. فارغ از تمامي اوضاع و احوال سخت و دشواري كه ممكن است دچار آن بشويد، شما بايد با فكر به اميدي كه پدرتان به شما بسته است، مردمي شويد كه جنگيده و بر تمامي آن دشواريها غلبه نمايد. شما قبل از دستيابي به مقام پسر و دختر راستين خدا، بايد چنين انساني بشويد. خب، چه نوع انساني ميتواند كشور خدا را تأسيس كند؟ كسي كه با قلبي دردمند خود را انكار كرده و به خدا ارج نهد، كسي كه خود را انكار كرده و زندگي خود را براي خاطر جامعه، مردم، كشور، دنيا فدا نمايد، تنها او ميتواند كشور خدا را تأسيس نمايد. در سطحي بالاتر، كسي براي خاطر خدا زندگي ميكند، حتي اگر معنايش اين باشد كه او بايد كشور و دنيا را انكار كند، او كسي است كه ميتواند پادشاهي بهشتي را تأسيس كند. همچنين كسي كه در عين رو در روئي با اوضاع دردناك و غم انگيز، نه براي خود كه براي جامعه، ملت، دنيا و حتي براي خدا غصه ميخورد، او كسي است كه ميتواند كشور خدا را تأسيس كند.
نه تنها اين، بلكه شما در طي دورة تأسيس كشور و تحقق اهداف خدا، نبايستي به هيچ وجه در رو در روئي با شيطان شكست خورده بلكه بايد پيروزي را در همه احوال كسب نموده و سپس از سطح فردي گرفته تا سطوح خانوادگي، جامعه، ملت و دنيا همه را يكي و متحد سازيد. بعبارت ديگر شما بايستي كه بتوانيد در هر شرايط و اوضاع و احوالي كه قرار ميگيريد، در نبرد و رو در روئي با شيطان پيروز شويد. شما اگر به درون جامعه پاي ميگذاريد، بايد با شيطان، در هر شرايطي كه آن جامعه براي شما بوجود ميآورد، با توانائي محض با توانائي محض جنگيده و پيروزي را بدست آوريد. اگر شما به درون ملتي ميرويد بايد با استواري پا پيش گذاشته و براي بدترين مشكلات آن ملت مسئوليت بعهده گرفته و با نيروهاي شيطاني جنگيده و پيروز از آن خود نمائيد.
آيا فكر ميكنيد كه شيطاني كه به مدت شش هزار سال براي خدا مشكلات و سختيهاي بسياري بوجود آورده است، در برابر شما به آرامي بگويد: “اوه پسر، كافي است، فكر ميكنم كه بهتر است كه تسليم بشوم.” سپس سر خود را بزير انداخته و برود؟ شما خودتان آيا حتي به لباسي كه براي شستن كنار گذاشتهايد ارزش نميدهيد؟ آيا همينطوري آن را به دور مياندازيد؟ اگر هم بخواهيد دست به اينكار بزنيد، آن را تفتيش كرده كه مبادا چيزي در آن جا مانده باشد، بعد آن را پاره كرده و يك مدتي هم آن را بصورتي ديگر مورد استفاده قرار ميدهيد و سرانجام آن را به دور مياندازيد، يا در پائينترين وضعيت لااقل آن را ميبوئيد، منظورم اين است كه شيطان از هيچ چيزي براحتي دست برنميدارد، به همين دليل او سرسختي خود را در همه احوال حفظ ميكند. در نتيجه ما با خودمان را با نقطة مركزي سازگار و هماهنگ بسازيم. حتي رورند مون نهضت هماهنگ هم روزي كه از نقطة مركزي دوري كند، بيرون رانده خواهد شد. اگر سمت و جهت صحيح نباشد آنگاه شما نميتوانيد كه در كار و تلاش خود پيشرفتي داشته باشيد. دليل اينكه ما در پي كشور خدا هستيم، يافتن دنيا است و ما براي خاطر دنياي روح در جستجوي (بازسازي) دنياي (مادي) هستيم. سپس بعد از نيل به اين هدف، مرحلة بعدي چه خواهد بود؟ آنگاه، به خدا ملازمت كرده، به زمين بازگشته، و با حفظ جايگاه و مقام خود بهمراهي تمامي ديگر ملتهاي دنيا به خدا ملازمت نموده و براي پيشكش و بازگرداندن شكوه پيروزي كسب شده به خدا به پيش ميرويم. شما براي انجام درست و صحيح هر چيزي بايد بدانيد كه مأموريت نهضت هماهنگ چنين روحية جنگاورانهاي را ميطلبد.
ما ميبايست براي ساخت موطن اصيل ابدي با پاهاي برهنه به پيش برويم. آيا ميتوان اين كشور را با چيزهاي باقي مانده بعد از پر سازي خودمان، حفظ و نگهداري كرد؟ با اين توصيف آيا شما ميتوانيد انرژي خود را براي نگراني در مورد خودتان صرف كنيد: چه ميپوشم، كي غذا خواهم خورد، چي دارم و …؟ ما ميبايست راه را بطور واضح مشخص نموده و با دستها و پاهائي برهنه پيشگام بشويم. اين چيزي است كه ما در نهضت هماهنگ انجام ميدهيم.
آيا شما قهرماناني هستيد كه براي تأسيس سرزمين پدري و موطن اصيل با استواري خواهند ايستاد، يا شكست خوردگاني هستيد كه به خاك خواهند افتاد؟ وقتي ميگوييم “قهرمان”، منظور كسي است كه نمايندة كشور بوده و وظايفي را بدوش بكشد كه ديگران از انجام آن عاجز هستند. ما كلمة قهرمان را براي كسانيكه درست مثل ديگران زندگي ميكنند، بكار نميبريم. چنين افرادي، سرباز خواند ميشوند. اگر وقتيكه فرماندة او در انجام مأموريتش عاجز بوده و آنها مجبور به عقب نشيني باشند، او برخاسته و آن مأموريت را به انجام برساند، آنگاه ما آن سرباز را “قهرمان” ميخوانيم. كلمة چيني قهرمان، “ينگ سا” است، و ينگ بمعناي تندرو و چابك ميباشد. يعني اينكه او بايد در دويدن چنان چابك باشد كه حتي از مقابل گلولههاي شليك شده بسويش بگريزد. براستي نميتوان عبارت قهرمان را براي كسي كه اعمال و رفتار او درست مثل ديگران است، مورد استفاده قرار دهيم.
چه كسي است كه بايد قهرمان بوده و براي ساخت آن كشور پيشگام بشود؟ مكان تأسيس آن كشور كجاست؟ اگر شما ميخواهيد تا كشوري بنا كنيد، به حكومت ملي، شهروند و سرزمين و خاك ملي نياز داريد، حال با توجه به اين نكته متمركز بر پادشاهي بهشتي، چه جا و مكاني ميتواند سرزميني براي تشكيل كشور خدا بشود؟ آن مكان بايد از دارائي نهضت هماهنگ باشد، اينطور نيست؟
چه كساني شهروندان پادشاهي بهشتي خواهند شد؟ پيروان و اعضاي نهضت شهروندان پادشاهي بهشت خواهند بود. چه كساني حاكم خواهند بود؟ شما! شما نمايندة سران روستا، قبيله، شهر، كشور و منطقه هستيد. آيا شما به مقام فاعلي و نقطة مركزي نائل شدهايد؟ اگر كسي از جانب دنياي شيطاني، با در دست داشتن بمب بسوي شما بيايد، شما بايد اولين فردي باشيد كه براي مقابله به پيش ميرود. آيا متوجه ميشويد؟ آيا فكر ميكنيد كه توان انجام آن را داريد؟ حتي اگر يك ريال در دست داشته باشيد بايد آن را براي توسعه و پيشرفت نهضت مورد استفاده قرار دهيد. شما آن را براي توسعة حوزة كشور همينطور براي گرد هم جمع آوردن مردم مورد استفاده قرار ميدهيد. مدير نهضت نمايندة حاكم بوده، در مقام كدخدا براي روستا، در مقام والدين خواهد بود. شما بايد چنين سنتي را از خود بجاي بگذاريد، ما براستي چيزي از خودمان نداريم.
از كره چه نوع كشوري ميخواهيم بسازيم؟ وقتيكه همراه با ايجاد ارتباط دارائيهاي موجود را پخش و توزيع كنيم، آيا يك كشور كمونيست را بنا خواهيم كرد، يا همين وضعيت امروزين كره ادامه خواهد داشت، يا اينكه در پي تاسيس كشوري نوين هستيم، كه به هيچ كدام يك از دو تاي ديگر شباهتي ندارد؟ با توجه به اين توصيفات، احساس ميكنيم كه زمان ما كوتاه و كوتاهتر ميشود، شما اعضاي نهضت كه با عزمي راسخ پابرجاي مانده و مسئوليت آن را بعهده ميگيريد، ميزان احساس مسئوليتتان براي چنين وضعيتي چقدر ميباشد و تا چه اندازه عزم جزم كردهايد كه خود را براي اين امر فدا نمائيد؟ اين چيزي است كه از شما ميخواهم. آيا اعتماد بنفس داريد؟ ما بايد كه به شمال، به وراي مدار 38 درجه رفته و پايگاه و مراكز خود را در شهرهاي پنج ايالت كرة شمالي بنا كنيم. بايد به اين بيانديشيد كه در اين زمان كه ما با كمبود نيروي انساني روبرو هستيم، چه كسي مسئوليت “چانگ جو” را در شمال بعهده ميگيرد. آيا شما كساني هستيد كه تمامي تلاش قلبي خود را گذاشته و خود را براي تقبل مسئوليت به مدت 10 يا 20 سال متمركز بر حوزة چانگ جو آماده كنيد؟ و اگر اين امر به تمامي به انجام نرسيد، سپس در زمان مرگ خود براي بازماندگانتان اين دستورالعمل را از خود بجاي بگذاريد كه: به سختي مطالعه كرده، آموزش ديده، و خود را براي تقبل مسئوليت براي حوزة بهشتي در چانگ جو آماده كنيد. اين چيزي بوده است كه تا به امروز به آن انديشيده و خود را براي آن آماده كرده بودم.
با اين توصيف، آيا اشكالي ندارد كه اعضاي جوان خوش و خندان دست در دست همسر و فرزندانشان به زادگاه خود بازگردند؟ آيا اشكالي دارد يا ندارد؟ اگر چه ممكن است كه جان خود را از دست بدهيد، بايد آن كشور را تأسيس كنيد، بعد ميتوانيد از اين دنيا دست بكشيد. اگر چه ممكن است كه جان فدا كنيد ولي قبل از رفتن به دنياي روح بايد آن كشور را براي فرزندانتان بسازيد. چيزي كه ميخواهم به شما بگويم اين است كه براي پيشروي درست و صحيح همه چيز بايد عزمي نوين جزم كنيد. شما بايد مصمم بشويد كه: “من به بالا به مرزهاي روسيه و منچوري رفته و با حزب كمونيست رو در رو و درگير خواهم شد. من در عمق گلوله بارانهاي شبانه روزي مسئوليت بعهده گرفته، و يك نگهبان براي مرزهاي ملي خواهم بود. حتي اگر كشور من از اين موضوع آگاه نباشد، حتي اگر هيچ كسي نداند، با اينحال، حتي لازم باشد كه زندگي خود را در طي اين دورهها فدا كنم، قلب و وفاداري من نسبت به آن كشور تغيير نخواهد كرد.” ما دقيقاً به يك چنين چيزي نياز داريم.
اگر دنيا شما را نديده ميگيرد، مهم نيست. زمانيكه شما پا به دنياي روح گذاشتيد، همه چيز برملا و آشكار خواهد شد. هستي به اين صورت برنامهريزي شده است. با فكر به اين موضوع، شما بايد بدانيد كه ما با كمبود نيروي انساني روبرو هستيم. آيا متوجه ميشويد؟ بايد بدانيد كه ما به نيروي انساني بيشتري نياز داريم. حتي اگر كسي كه بسان مترسك لاغر باشد، ما ميتوانيم به او شيپور داده، يا آدم آهنيهائي بسازيم كه بتوانند به حول و حوش كرة شمالي رفته و شيپور بنوازند. اين چيزي است كه آرزوي انجام آن را داشته و حتي خدا خواهان انجام آن است. در عين اينكه شما بسان يك انسان با دهان، با احساس، با داشتن جسم و روحي 20 يا 30 ساله خلاصه با همه چيز تولد (روحي)، يافتهايد، معني ندارد كه بگوئيد قادر به تدريس اصل الهي نيستيد. شما بايد به سختي اصل الهي را مطالعه كنيد، حتي اگر دچار كم خوابي شده و حتي حدقه چشمان شما از كم خوابي مجروح شده يا حتي بتركد. شما بايد خود را آماده كنيد، حتي اگر به بي غذائي و گرسنگي بيافتيد و به يك مشت پوست و استخوان مبدل بشويد. آنگاه آن مترسك، آن كيسة پوستي مملو از استخوان بتمامي ارزش دريافت عشق خدا را خواهد داشت. آيا فكر نميكنيد كه خدا تمام انتظار خود را بر روي آن مرد متمركز خواهد كرد، حتي اگر او ضعيف و شكننده باشد؟
عيسي نيز براي تأسيس آن كشور پا بعرصة گيتي نهاد. اگر موطن اصيل وجود نداشته باشد، آنگاه وضعيت اسفبار و رقتانگيز خواهد بود. مردم مذهبي همواره در وضعيتي اسفبار ميزيستهاند، چرا كه فاقد موطن اصيل بودهاند. اگر قرار است كه قضاوتي باشد، آنگاه افراد، خانوادهها، قبيلهها و ملتها و دنيا بايد خود را با استانداردي تغيير ناپذير تطبيق كنند، و سپس متمركز بر آن استاندارد تأسيس شده قضاوت شكل خواهد گرفت. سرزمين پدري يا موطن اصيل، آخرين جايگاه اميد است. مردم، قبايل، خانواده، و افراد همه بتمامي جزئي از اين سرزمين پدري هستند.
آيا شبه جزيرة كره توانسته است كه به مقام موطن اصيل نائل شود؟ نه، نتوانسته است، و لازم است كه ما اين امر را بواقعيت درآوريم. ضروري است كه هر كدام از ما براي تأسيس موطن مورد نظر خدا، عيسي و روحالقدس بسختي و با ايماني راسخ كار كنيم.
خوبي چيست؟ خوبي به معناي فدا كردن فرد براي خانواده، خانواده براي قبيله، و فدا كردن قبيله براي طلوع موطن اصيل است. همه براي بازسازي آن كشور فدا ميشوند، و وقتي كه آن كشور بازسازي شد، همه وطن پرستاني وفادار و دوست داشتني خواهند شد. اگر ايمان و اعتماد وفادارانه در سطح ملي پيشكش شد و استاندارد ملي تأسيس شد، آنگاه شما همچنين بعنوان كسي كه پاية خانوادگي و قبيلهاي را تأسيس نموده به رسميت شناخته خواهيد شد. ايمان خالصانة مطلق در برابر خدا، استاندارد اين راه ميباشد، آنگاه تمامي محتويات آن دوره برسميت شناخته خواهد شد.
ما براي انجام صحيح و درست همه چيز چگونه بايد به پيش برويم؟ عيسي گفت: “پدر نه به خواست من، كه براساس خواست تو.” در اينجا “خواست من” يعني خواست دنيا و “خواست تو” خواست خدا است. شما اعضاي نهضت هماهنگ تا به حال چه كردهايد؟ آيا توانستهايد كه راه ميهن پرستان وفادار را تأسيس كرده و با در دست داشتن نتيجهاي واقعي پا پيش بگذاريد؟ شما بايد راه فرزندان خلف را تكميل كرده و سپس خود را با نتايجي واقعي پيشكش كرده و با آمادگي سطوح فرد، خانواده، قبيله، كشور و دنيا لباس جنگ برتن كنيد. شما در حين پيشروي و جنگ در سطح جهاني بايد پايهاي قومي نژادي تأسيس كنيد، شما بايد در موقعيتي قرار گيريد كه ارزشي برابر با ارزش نجات دهنده به شما اعطاء شود. در حيني كه رهبر بعنوان پرچمدار راه در سطح جهاني به پيش ميرود، شما، هدايتشدگان، بايد راه در سطح قومي نژادي را آماده كنيد. مردم بسياري با اميد به راه آزادي جان خود را از دست دادند. آنها جان خود را از دست دادند با اين اميد كه اين امر روزي بواقعيت درخواهد آمد، اگر چه نميدانستند كه آن روز چه زماني فرا خواهد رسيد.
اعضاي نهضت هماهنگ پايه را از سطح فردي تا قومي- نژادي و ملي آماده كردهاند. اكنون ما ميبايست تمامي بشريت و تمامي ملتهاي دنيا را بسيج كنيم. ما ميبايست در پي روز تأسيس موطن اصيل، روز آزادي، صلح و شادي باشيم، و براي نيل به اين هدف در راه گام برداريم، حتي اگر مسيري مملو از سختي و رنج و درد باشد. اين راه و كانالي است كه من همه چيز را از طريق آن ميبينم، و اين استاندارد خدا است. عيسي در جستجوي اين استاندارد جان سپرد. ما بايد با تحمل رنج و آزار در طي دورههاي تأسيس موطن اصيل به پيش برويم. ما ميبايست براي كشور كره مسئوليت بعهده بگيريم. ما ميبايست درد و سوزش ديرينة احاطه شده در اطراف موطن عيسي، روح القدس، تمامي مقدسين، و موطن هرگز تأسيس نشدة خدا را تسكين دهيم. اگر قادر به انجام به اين امر اين وظيفه نباشيم، بهيچوجه در هيچ جا و مكاني نميتوانيم سربلند باشيم.
مسئوليت كنوني ما، يافتن موطن ما است، و براي يافتن آن بايد براي خاطر آن زندگي كنيم. اگر نتوانيم براي خاطر وطن زندگي كنيم قادر به ساخت و بناي آن نيستيم. جهان را موطن اصيل خود بساز و براي آن زندگي كن. فردي با داشتن چنين طرز تلقي صلاحيت بناي موطن اصيل را خواهد داشت. خوردن، خوابيدن، قدم زدن شما در خيابان، تمامي زندگي و تمامي اعمال و رفتار شما بايد براي آفرينش و بناي آن سرزمين موعود باشد.
ما به همين دليل جنگيده و حتي براي دريافت ضربة شمشير از جانب كمونيستها در روز روشن آماده هستيم. اگر مردم كره قادر به انجام آن نباشند، ما كساني هستيم كه بايد كه آن را به انجام برسانيم. اگر مردم نميتوانند بروند، ما بايست برويم، و براي انجام آن ما ميبايست موطن اصيل خود را بيشتر از هر كس ديگري دوست بداريم. منظورم اين است كه اگر ميخواهيد چيزي بخوريد، براي خاطر آن سرزمين بخوريد، و يا وقتي كه ازدواج كرده و به خانة شوهر ميرويد، آن را براي خاطر آن سرزمين انجام دهيد. اين براي خاطر موطن اصيل ميباشد. اكنون گروهي هستند كه با كلام من برميخيزند، گروهي كه با توجه به دستورالعمل من بسيج خواهند شد، اما من چنان مردي نيستم كه به اينجور چيزها دل خوش كنم. من براي تأسيس پايه و توسعة آن طلوع موطن اصيل را تضمين ميكنم، حتي اگر لازم باشد، نهضت هماهنگ را براي انجام اين امر فدا خواهم كرد. بايد دستورالعمل مذهبي، مردم و كشوري وجود داشته باشند كه بتوانند خانوادة تأسيس شده، بعنوان هدف مركزي شش هزار سال مشيت الهي، را دريافت كرده و بپذيرند.
پايه براي دريافت خدا تأسيس شد، و آرزوي خدا ارتباط آني همگان بوده است، اما چنين چيزي بواقعيت درنيامده و همه چيز شكسته شده و از بين رفت، بنابراين وظيفة جمع و جور كردن چيزها باقي ماندهاست. ما براي ايجاد ارتباط دوباره، ميبايست در خط اول ايستاده و بدويم. وقتيكه هوا تاريك شده و زمان بخواب رفتن شما فرا ميرسد، شما بايد با آن موطن اميد بخواب برويد. البته آن سرزمين هنوز وجود خارجي ندارد، اما بعنوان يك شهروند موطن اصيل، براي خاطر آن سرزمين بخواب رفته، و بعنوان يك شهروندي كه براي آفرينش آن سرزمين تلاش دارد، از خواب برخيزيد. اگر نميتوانيد به آن سرزمين فكر كنيد، حتي از هيچيك از پنج حس خود از جمله، بويائي، شنوائي، چشائي… استفاده نكنيد. حتي تا فرارسيدن آن روز، حتي نميريد، زمان تا فرارسي آن روز بسيار كوتاه است. براي انجام اين وظيفه، ما بايد بر تمامي انواع رنج و عذاب و بدبختي و فلاكت غلبه كنيم.
اگر كاري براي انجام دادن در دست داريد، حتي اگر لازم به شب زنده داري باشد، آن را به انجام برسانيد. يعني اينكه، وقتيكه تنها راه براي تأسيس آن سرزمين، با توجه به دورة زماني، افزودن سنگيني يك برة قرباني شده باشد، و شما در اين زمان مسئوليت افزودن آن را داشته باشيد، حتي اگر يك قطرة آب، برة قرباني اشك و عرق، باشد، آيا درست است كه در راحتي و آرامش خميازه كشان دراز كشيده و بخواب رفته و از خواب برخيزيد؟ در واقع، شما بمحض بيداري بايستي در برابر خدا سجده نموده و بگوئيد: “پدر، من به خاطر گام نهادن در اين مسير تنهائي، راه تأسيس پايه براي كشور پيروزمند ما، راه آرامش و امنيت كه همواره در پي آن بودهايد، و راه تأسيس كشوري كه از طريق آن شما ميتوانيد دنياي مورد نظر خود بنا نهيد، جز احساس غم و افسردي، احساس ديگري نميتوانم داشته باشم، و اگر من چنين احساسي دارم، حال و احوال شما چگونه بايد باشد؟”
شما نميتوانيد بر روي زمين دراز بكشيد، به دليل اينكه خسته هستيد، حتي اگر جان ميسپاريد بايد براي خاطر موطن اصيل باشد. به همين خاطر، وقتيكه پير شده و احساس خستگي كنم، ميخواهم قادر باشم تا آخرين وصيت نامه، آخرين خواست را از خود به جاي بگذارم: “من همة آنچه را كه از دستم برميآمد براي خاطر خدا انجام دادم، من هر آنچه را كه در توانم بود براي خاطر آن كشور انجام رساندم.”
عيسي گفت: “نگران خوراك و پوشاك خود نباشيد، چرا كه كافران در پي آنها هستند. نخست در پي عدالت و پادشاهي خدا باشيد.” و همانطور كه نشان داده شد، جريان مركزي و اصلي انديشه در كتاب مقدس پادشاهي (يا موطن اصيل) است. اين فلسفه نميگويد كه در پي شادي و خوشحالي خودت باش بلكه ميگويد كه در پي آن كشور باش. بنابراين اگر شما بعنوان يكي از شهروندان آن كشور بدنيا آمدهايد، و اكنون ازدواج كرده و شوهر داريد، شوهر شما نمايندة آن كشور ميباشد، در نتيجه شما بايد قبل از شوهر خود به آن كشور عشق بورزيد. براي مردان هم همينطور است، همسر شما نمايندة آن كشور بوده و شما قبل از همسر خود بايد به آن كشور عشق بورزيد. شما بايد بتوانيد از همسر خود بخواهيد كه تا به آخرين حد پيش رفته و با گفتن: “هر چه كه در توانم بود انجام دادم، و ديگر بيش از اين كاري از دستم برنميآيد.” حتي جان فدا نمايد. جان سپردن همراه با اين بيان كه: “من ميبايست چنين و چنان ميكردم…!” اصلا و ابدا خوب و ايده آل نيست. به همين سبب، ما كار و تلاش بسياري براي انجام داريم، حتي اگر تا به اين زمان مراحلي را تكميل كرده باشيم. شما بايد همواره يك گام جلوتر از ديگران باشيد، حتي وقتيكه ديگران در خواب هستند، ما ميبايست يك گام بيشتر برداشته و به پيش برويم. چيزي را كه شما بايد بتواند مطرح كنيد اين است: “هي دنياي شيطاني! خوش باش! شماها اگر ميخواهيد، تمامي روز و شب را استراحت كنيد. ما در جستجوي آن كشور به پيش خواهيم رفت.”
هم ميهنان گرامي، عزيزاني كه در پي اتحاد شمال و جنوب كره هستيد! مخصوصاً ميخواهم بگويم كه مأموريت شما زنان بازسازي مردان و زنان جوان است، و مأموريت دانش آموزان نيل به مقام فرزندان راستين از طريق آموزش راستين ميباشد. اين مأموريت شما است.
در وراي آن، مادران و فرزندان براي تأسيس استاندارد لازم بايد متحد و يگانه شوند تا شوهران براي دستيابي به مقام پسران راستين بهشتي آموزش ديده و رشد نموده، سپس از والدين راستين پيروي نموده، به خدا ملازمت كرده و ايدهآل پادشاهي بهشتي بر روي زمين و در دنياي روح را بازسازي كنند.
در پايان، اجازه ميخواهم تا مطرح كنم كه اميدوارم سخنان امروز در شكلگيري حركتي ملي براي نيل هر چه سريعتر به اتحاد شمال و جنوب متمركز بر عشق راستين، ياريبخش شما باشد.
خدا به شما و خانوادههاي شما بركت دهد.
متشكرم.