تحقیق و مقاله با موضوع استعاره در این مقاله به مباحث از قبیل : تاریخ استعاره، تعریف استعاره،تقسیمبندیهای استعاره و بررسی زیباییشناسی استعاره و انواع استعاره از لحاظ علم بیان (استعاره مصرّحه، استعاره مکنیه ،اضافه استعاری (نوعی خاص از استعاره مکنیه)) می پردازیم
استعاره نوعی آرایه ادبی برای به کار بردن لفظ یا عبارتی به جای عبارت دیگر بر اساس شباهت بین این دو است. استعاره که اهمیت بسیاری در شعر و ادب جهان دارد به طوری که شعر را کلامی مبتنی بر استعاره و اوصاف دانسته است، اولین بار به وسیله ارسطو به عنوان گونهای از تشبیه تشریح شد، به واقع می توان گفت استعاره همان تشبیه است که مشبه یا مشبه به آن حذف شده باشد، برای مثال گریه ی ابر بهاری یک استعاره است که زیر ساخت آن چنین جمله ای است: ابر بهار مانند انسان می گرید؛ از این زیر ساخت مشبه به حذف شده و تنها مشبه و ویژگی پایه ی محذوف باقی مانده است.
تاریخ استعاره
از مهم ترین موضوعاتی که برای اولین بار مورد توجه علم بیان و عالمان آن قرار گرفت بحث از مجاز بود. از کهن ترین کتاب ها در این زمینه کتاب «مجاز القرآن» ابو عبیده معمر ابن مثنی واضع علم بیان است. پس از وی جاحظ در کتاب «البیان و التبیین» به مسئله ی استعاره اشاره کرده است.پس از جاحظ ،ابن وهب در کتاب البرهان به بررسی کتاب وی پرداخت و برخی ویژگی های عبارت خمچون استعاره را مورد نقادی و تشریح قرار داد.در قرن دهم میلادی مصادف با قرن چهارم هجری قمری با تکامل علم بیان و ظاهر شدن آثار ارزشمندی در این زمینه، استعاره به عنوان یکی از مهم ترین میائل علم بیان مورد توجه بیشتر واقع شد.سکاکی در قرن هفتم هجری و با تاثیر از فخرالدین رازی، علم بیان را نه از جهت زیبایی شناختی بلکه از جهت منطق مورد بررسی قرار داد. اثر سکاکی در علم بیان و استعاره را می توان صورت نهایی علم بلاغت دانست.
تعریف استعاره
بسیاری بر اساس گفته ارسطو استعاره را همان تشبیه میدانستند که ادات آن حذف شده باشد و این تعریف را ادیبان غربی هم مورد استفاده قرار دادهاند و نویسندگان دوره اسلامی با تقسیم تشبیه به تشبیه تام و محذوف، استعاره را همان تشبیه محذوف دانستهاند که فقط مشبهبه در آن ذکر میشود. بعضی دیگر از عالمان علوم بلاغت بر این اساس که دلالت استعاره عقلی است، آن را از انواع مجاز به حساب آوردهاند.
قدیمیترین تعریف استعاره به مفهوم رایج را جاحظ بیان کردهاست، که در کتاب «البیان و التبیین» آوردهاست که:
استعاره نامیدن چیزی است به نامی جز نام اصلیاش، هنگامی که جای آن چیز را گرفته باشد.
سکاکی استعاره را مجازی می داند که مناسبت و پیوستگی میان معنای اصلی و غیر اصلی در آن از جهت مشابهت است. لذا استعاره نوعی مجاز لغوب بر مبنای تشبیه است که در آن یکی از دو طرف تشبیه،(مشبه با مشبه به)،ادت تشبیه و وجه شله حذف شده است. برای مثال وقتی می گوییم«دریایی را دیدم که سخنرانی می کرد» در این جا واژه دریا در معنای اصلی خود بکار نرفته است. در این جا علاقه مشابهت گستردگی دانش سخنران و پهناوری دریاست و قرینه نیز واژه«سخنرانی کردن» است.
تقسیمبندیهای استعاره
• تقسیمبندی از لحاظ وجود لفظ مستعار:
در صورتی که لفظ مستعار در کلام موجود باشد، استعاره را مصرحه میگویند و در صورت عدم وجود آن به آن استعاره بالکنایه گویند.
• تقسیمبندی از لحاظ کیفیت لفظ مستعار
در صورتی که لفظ مستعار اسم باشد به آن استعاره اصلیه و اگر فعل یا مشتقات آن باشد به آن تبعیه گویند.
• تقسیمبندی استعاره از لحاظ واحد کلمه
در صورتی که مستعار کلمه باشد به آن استعاره مفرده و در صورتی که جمله باشد به آن استعاره مرکبه یا تمثیلیه گویند. اکثر ضربالمثلها استعاره مرکبه هستند.
• تقسیمبندی از لحاظ دو سوی استعاره
این تقسیمبندی بر این اساس است که دو سوی استعاره هر کدام حسی یا عقلی باشند و بر چهار گونه است: محسوس به محسوس، معقول به معقول، معقول به محسوس و محسوس به معقول.
بررسی زیباییشناسی استعاره
اهمیت استعاره در شعر به گونهای بوده است که ابن خلدون شعر را کلامی مبتنی بر استعاره و اوصاف میداند و در دورانی اندیشمندان اروپایی زبان را تنها خیال و استعاره میدانستند و سخنوران اروپایی استعاره را «ملکه تشبیهات مجازی» خواندهاند.
قدیمیترین بررسی در رابطه با رمز زیبایی استعاره را ارسطو انجام دادهاست که دلیل این زیبایی را ابهام و پیچیدگی حاصله از آن دانسته است و بر اساس همین سخن، اندیشمندان اسلامی به تشرریح دلایل زیبایی استعاره در دوران خود پرداختهاند.
انواع استعاره از لحاظ علم بیان
استعاره مصرّحه
هرگاه در بیت مشبه به را بیابیم که در معنای حقیقی خود بهکار نرفته و با معنای مفهومی خود در بیت رابطهی تشبیهی داشته باشد ، آن لغت دارای استعاره مصرّحه است. برای نمونه :
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایهبان دارد بهار عارضش خطّی به خون ارغوان دارد
حافظ معشوق خود را از این جهت که در پرستیدن و ستایش کردن بسیار مشابه بت یافته است ، بدون آوردن سایر ارکان تشبیه بت را به جای معشوق به کار برده است. به همین شکل واژههای «گل» و «سنبل» هم چنین حالتی دارند و حافظ گل را به جای چهره معشوق و سنبل را به جای موهای معشوق که روی صورتش افتاده به کار برده است و تکرار و اشاره به مشبهبه و یا حتی یکی از ویژگیهای آن را ضروری و واجب نمیشمرد. به زبان ساده می توان گفت تشبیهی که تنها مشبه به آن ذکر شود استعاره مصرحه است. بتی دارم: معشوق مانند بت؛ که گرد گل:چهره مانند گل ؛ ز سنبل سایبان دارد: گیسوی مانند سنبل.
استعاره مکنیه
هرگاه شاعر مشبهی را در کنار یکی از ارکان و ویژگیهای مشبهبه بیاورد ، از صنعت استعاره مکنیه یا استعاره کنایهای استفاده کرده است. برای نمونه :
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید در رهگذر باد نگهبان لاله بود
حافظ در این بیت مهر را به مانند بذر دانسته که قابلیت کاشتن دارد. در واقع ویژگی بارز بذر و دانه که کاشته میشوند و بعد نتیجه میدهند را بدون ذکر مشبهبه آورده و استعاره مکنیه را پدید آورده است.
اضافه استعاری (نوعی خاص از استعاره مکنیه)
هرگاه شاعر در استعاره مکنیه ، مشبه و ویژگی مشبهبه را به صورت ترکیب اضافی به کار برد ، اضافه استعاری را هویدا ساخته است :
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
حافظ ترکیب «مضاف+مضافٌالیه» را در عبارت کنگره عرش به کار برده است ؛ یعنی عرش (طبقات بالای آسمان) را مانند کاخ و قصری پنداشته که دارای کنگره است و بدین شکل بدون آوردن مشبهبه آرایه استعاره مکنیه را به شیوه اضافی شکل داده است. در ادبیات و اشعار فارسی باید در تعیین و تمییز دادن نوع ترکیبات اضافی دقت خاصی داشت. چراکه نوعی از تشبیه به نام تشبیه بلیغ یا اضافه تشبیهی نیـــز در این هیئت به کار گرفته میشود ولی در آنجا مضافٌالیه دقیقاً به خود مضاف تشبیه میگردد و رابطهای بی واسطه میان آن دو برقرار میگردد. فرمول استعاره مکنیه: ویژگی مشبه به محذوف+ مشبه. مثال: گنگره عرش= کنگره (دندانه دیوار قلعه) + عرش؛ یعنی عرش مانند قلعه ای است که دیوار کنگره دار دارد.
تشخیص (شخصیت بخشی یا جان بخشی به اشیـــا)
هرگاه در استعاره مکنیهای مشبه غیرانسان باشد و شاعر ویژگی و صفتی انسانی را به آن نسبت دهد ، این آرایه پدید آمده است. پس هر آرایه تشخیصی در بطن خود استعاره را داراست:
دیده عقل مست تو ، چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو ، بیتو به سر نمیشود
مولوی در این بیت عقل را بهسان انسانی تصور کرده که دارای دیده و چشم است. به همین ترتیب طرب را.